حاکمیت در عصر مدرن با مقوله ملت گره خورده است. ملت همانند تحزب از فراورده های مدرنیسم است. حاکمیت های عصر مدرن دولت های ملی هستند که در آن حاکمیت متعلق به مردم است. حاکمیت ملی غیر از حاکمیت های سنتی است که به گونه ای دولت شهر و یا امپرتوری وجود داشتند. شکل سنتی از حاکمیت ها مرتبط با اقتدار های سنتی بودند که در آن حاکمیت الهی و یا کاریزمای فرمانروا به حاکمیت، مشروعیت می بخشید. در مدرنیته رابطه حاکمیت با سنت گسسته گردید و مشروعیت حکومت به اراده ملت تعلق گرفت. به این ترتیب نظام سیاسی نمیتواند برای کسب مشروعیت و حفظ آن به منابع بیرونی نظیر حق الهی فرمانروایان برای حکومت کردن متوسل شوند. حکومت مجبور و ملزم است برای کسب مشروعیت خود و حفظ و تداوم نظام سیاسی به آراء شهروندان یک جامعه، متکی باشند و حق حاکمیت خویش را از مردم بداند. به عبارت دیگر حکومتها تنها در گرو پیوند با جامعه است که میتوانند ضرورتهای وجودی خود را توجیه نمایند و همین نیازمندی به ارتباط با مردم است که پای حزب را به عرصه سیاسی باز مینماید.
در واقع در مدرنیته، زمینی شدن حکومت، باعث گردید که متفکران سیاسی مکانیسم های خاص این نوع از روابط سیاسی را مورد مداقه قرار دهند. تحولی که پس از رنسانس بهصورت تدریجی؛ به حاکمیت ملی، قرارداد اجتماعی و دموکراتیک شدن نظامهای سیاسی منجر گردید و یکی از مهم ترین ضرورت ها در پدیده تحزب همین نوع نگرش جدید به سیاست در مدرنیسم است. این نکته نیز حائز اهمیت است که میان مدرنیته، لیبرالیسم و احزاب کثرت گرا ارتباط قوی وجود دارد و گسترش مدرنیسم به لیبرالیزه شدن سیاست نیز انجامیده است.
بر این اساس از ضرورتهای مهم در پدیده تحزب، عدم امکان حاکمیت مستقیم مردم است. کمال مطلوب در دموکراسی حاکمیت مردم بر خویشتن است؛ اما حاکمیت توده بر خویشتن به دلایل متعدد امکانپذیر نیست و به همین جهت است که نمایندگی در قالب احزاب سیاسی جای این حضور را می گیرند. میشود گفت که فراتر از عدم امکان، حاکمیت مستقیم توده به صلاح یک جامعه نیز نیست؛ چون تسلط بر توده ها خیلی آسانتر از تسلط بر جمع کوچک شنوندگان است. جمعیت های کثیر توده ای بیشتر در معرض وحشت و هراس کور و هم چنین در معرض هیجانات بی خردانه قرار میگیرد.
این مقوله ها آسیب پذیری جامعه سیاسی را در قبال پوپولیست ها نشان می دهد. سیاستمداران پوپولیست قهرمانان جوامع توده ای هستند و مبتنی بر کاریزمای شخصی و یا القائات هیجانی، قدرت سیاسی را تصاحب می کنند. عوام زدگی در سیاست به مثابه استبداد سیاسی خطرناک است و هر دو موجب فاصله میان عقلانیت و سیاست میگردد.
عدم امکان حاکمیت مستقیم مردم و به صلاح نبودن توده ای شدن جامعه سیاسی، اندیشمندان سیاسی را به سمت حزب سازی در نظام سیاسی سوق داده اند. تحزب در این رویکرد رابطه متقابل میان حکومت و مردم است که در آن حکومت و جامعه بهصورت عقلانی با هم در ارتباط هستند؛ حکومت نمیتواند به فرد فرد شهروندان زور بگوید و جامعه نیز با فیلتر تحزب از هیجانات سیاسی به دور مانده و در واقع احزاب هیجانات اجتماعی را حداقل سازی نموده و مطالبات مردم را بهصورت عقلانی و به دور از هیجانات فردی و اجتماعی در درون نظام سیاسی وارد می نمایند.
این وجه از ضرورت تحزب، به سیمای جامعه مدنی بودن احزاب سیاسی، نظر دارد. جامعه مدنی همانند تحزب از دستاورد های فکری مدرنیته است. جامعه مدنی بهعنوان ارگان ها و نهاد های واسط میان حکومت و مردم و هم چنین نقش نظارتی آن در حسن اجرای امور، متشکل از اجزا و نهاد های خاص خود است؛ اما در این میان دو نهاد اهمیت حیاتی دارد؛ احزاب و رسانه. بدون وجود احزاب و رسانه ها، جامعه مدنی، اسمی بدون مسمی است.