دکتر محمد شریف حیدری
در پی ممنوعیت کار زنان در دفاتر و مؤسسات زیر نظر سازمان ملل در افغانستان، سیاستهای محدودکننده طالبان در مورد زنان افغانستان، مجددا بحث داغ رسانههای بین المللی و شبکههای اجتماعی شده است. واقعیت آن است که به رغم پیشرفتقابلتوجه در عرصههای مختلف زندگی زنان افغان در دو دهه گذشته، زندگی آنان در دورههای مختلف تاریخی و شرایط مختلف سیاسی، به دلیل وجود سنتها، تابوهای فرهنگی نیرومند جامعه افغانی، تعصبات جامعهی مردسالار و زنستیز افغانستان، تعبیض، انواع خشونت و فقر، همواره با رنج همراه بوده است.
با مسلط شدن دو باره طالبان بر سراسر افغانستان و اعمال تدریجی سیاست سختگیرانه علیه زنان، رنج ناشی از در بند کشیده شدن حقوق و آزادیهای اولیه زنان رو به فزونی نهاد. زنان و دختران در شرایط کنونی رنج را هر روز تجربه میکنند. آنان اجازه ندارند به تنهایی و آزادانه مسافرت کنند، به پارکها و رستورانتهای شهر بروند، به تحصیل و کار بپردازند و بهعنوان یک شهروند فعال، در جامعه نقش بازی کنند. صدای اعتراض گاه و بیگاه آنان نسبت به وضع موجود، صدای کسانی است که عمق بیپناهی، رنج و تنهاییشان را فریاد میزدند.
با این حال اما رنج زنان در میان انبوه رنجهای گستردهی ناشی از بیکاری و فقر گسترده، آوارگی اقشار وسیعی از مردم، فضای سیاسی آکنده از بد بینی، ناامیدی و بیاعتمادی ژرف میان بخشهای بزرگی از جامعه و گروه حاکم، در معرض فراموشی قرار دارد و کمتر در افکار عمومی در قطار مسایل حاد کشور قرار میگیرد. وجود نـابـرابـریهـای ساختیافتهی اجتماعی، اغلب باعث نـادیـده گـرفـتن رنج زنان مـیشـود و آنان را در جـایـگاه فـرودسـتانی قرار میدهد که حتی تـوان بـیان رنـج خـود را در جـامـعه نـدارند. چنانکه پـیر بـوردیـو، جـامـعهشـناس شهیر فـرانـسوی، در کـتاب «فـلاکـت دنـیا، رنـج اجـتماعـی در جـامـعه مـعاصـر»، یاد آور میشود؛ هـمواره بـدبـختیهای بـزرگی مانند فـقر بـاعـث شـده کـه بــه مــوضــوع رنــج اجــتماعــی در مــعنای وســیع آن بــیتــوجــهی شــود و هــمواره رنــجهــای اجــتماعــی مــتنوع افـراد در گـروههـای مـختلف اجـتماعـی نـادیـده گـرفـته شود.
نادیده گرفته شدن رنج زنان افغان سبب میشود که در مواجهه با عوامل تشدید کنندهی این رنج که سلب گستردهی حقوق زنان توسط حاکمیت است، اکثریت جامعه خشمگین نشوند و کسی از این همه نابرابری و تبعیض و محروم کردن احساس ترس و وحشت نکند. در نتیجه شاهد آن هستیم که مردم حتی در برابر ممنوعیت تحصیل دختران و بسته شدن در مکاتب و دانشگاهها به روی آنان، واکنش اعتراضی گسترده و سراسری نشان نمیدهند و نفی نابرابری و تبعیض علیه دختران و زنان به یک خواست همگانی بدل نمیشود.
چنین وضعیتی، به رنج زنان افغانستان خصلت اجتماعی میدهد؛ رنـجی کـه آفـریـدهی مـناسـبات جـهان اجــتماعــی اســت و هر نوع سیاست تحمیلکننده رنج را نیز توجیه یا تحملپذیر میکند و میتوان آن را رنج وضعیت نیز نامید. رنج اجتماعی یا رنج وضعیت، در برابر رنج موقعیت قرار دارد که محصول رویدادها و اتفاقات رنجآور در موقعیتهای خاص در طول زندگی است؛ وقایعی چون مرگ نزدیکان، دوری از عزیزان، غربت، بیماری، تبعیض و غیره. مهمترین ویژگی رنج موقعیت، خصلت زمانمند و مقطعی وگذرا بودن آن است. رنج وضعیت اما پایدارتر و ماندگارتر است.
رنج اجتماعی که رنج زنان افغان مصداق آن است هم محصول سازوکارهای اجتماعی است و هم توسط آن پنهان و نادیده گرفته میشود. یکی از مهمترین مکانیزمهای اجرایی این پنهان سازی، قالب کردن مدام رنج اجتماعی به جای رنج موقعیت توسط حاکمان و نیروهای سیاسی است. گروه حاکم بر کشور، سعی میکند به رنج اجتماعی زنان خصلت استثنایی داده و آن را موقتی و محصول شرایط خاص معرفی کنند؛ روشن است که این یک تاکتیک تفسیری برای توجیه و تضمین دوام سیاست گروه حاکم است.
سرانجام باید یاد آور شد که یکی از ویژگیهای رنج اجتماعی، خصلت سیاسی آن است که تحمیلکنندگان آن اغلب از آن غافلاند. رنج اجتماعی در بــطن خــویــش عــلاوه بــر ایــنکه پــدیــدهای اجــتماعــی و روانــی اســت، بـه غایــت پــدیــدهی سـیاسـی نـیز است. رنـج اجتماعی از حـیث تـاریـخی و جـامـعهشـناخـتی، سـازنـدهی تـوان و مـیلی اسـت کـه مـیخـواهـد به هستی مـنبع تـولـید رنج و مــصیبت پــایــان دهــد. بدین سان، امـکان ذخـیره شـده در رنـج اجـتماعـی بـرای تـبدیـل شـدن بـه مـیانـجی دگـرگـونـی و نیرویی برای تغییر، آن را به سـرمـایـهی جـامـعه بـرای نقد و تـغییر بـه سـمت شـرایـط بهـتر مبدل مینماید. رنج اجتماعی این توانایی را دارد که به تولید سوژه طغیانگر و آنتاگونیستی منجر شود: کسی که به سرحد ناامیدی رسیده و خود را صاحب چیزی برای حفظ آن نمیبیند، کسی که در واقع و به تعبیر مارکس «چیزی جز زنجیرش برای از دست دادن، ندارد».[i]
داستایوسکی نیز مینویسد: «بـر مـن روشـن شـده اسـت کـه مـیبـایـد نـظیر مـا آدمهـای زیـرزمـینی را، مهـر بـر دهـانشـان زد و لـبهـایـشان را بـه هـم دوخـت. ایـن گونه آدمهـا، قـدرت ایـن را دارنـد کـه چهـل سـال آزگـار در تـاریـکتـریـن بـیغولـههـا، در دورافـتادهتـریـن زاویـههـا بـنشینند، مـنعزل و مـعتکف بـاشـند. امــا اگــر ایــن آدمهــا را بــه روشــنایــی روز بــیاوریــم تــا مــردم و روشــنایــی را بــبینند، آنــگاه هــمه آن انــعزال و اعــتکاف و ســکوت مــمتد در هــم مــیشــکند و بــاطــل مــیشــود؛ آن وقــت ایــن مــردمــی کــه ســالهــا ســاکــت و خاموش بودند شروع میکنند به حرف زدن؛ هی حرف میزنند، حرف میزنند».[ii]
بدین ترتیب، تحمیل رنج اجتماعی گسترده بر زنان افغان و تحمل آن توسط مردم، ضمن اینکه ماهیت اجتماعی آن را آشکار میسازد، میتواند به تحمیلکنندگان رنج و محققان نیز گوشزد کند تا چشمانداز تغییرات و نیروهای بالقوه تأثیرگذار در تغییرات اجتماعی آینده جامعه را بهتر بشناسند.
[i] . مارکس، کارل، مانیفست؛ در مانیفست پس از ۱۵۰ سال، ترجمه حسن مرتضوی، نشر آگه، ص ۳۱۷.
[ii] . داستایوسکی، فئودور، یادداشتهای زیرزمینی، ترجمه: رحمت الهی، نشر علمی و فرهنگی، ص۶۴.