فعالیت در چارچوب احزاب سیاسی یکی از رایجترین و موثرترین سازوکارهای سیاستورزی در راستای کسب قدرت، حفظ قدرت و مدیریت نظام سیاسی در عصر مدرن است. در افغانستان، اغلب احزاب سیاسی از شاخصها و معیارهای شناخته شده برخوردار نبوده و نظام حزبی شکل نگرفته است. این امر باعث بدبینی و نا امیدی گسترده در قبال تشکیل و فعالیت احزاب سیاسی شده است، بگونهای که هر تلاشی در راستای تأسیس و فعالیت حزب سیاسی با پیشداوری بر بنیاد تجارب ناموفق احزاب گذشته روبرو میشود. سیطره چنین رویکردی مانع بزرگ بر سر راه هر نوع توسعه سیاسی، بر قراری ثبات، بازسازی ساختار سیاسی، توزیع قدرت و بسترسازی برای مشارکت همه اقشار و گروهها است. به نظر میرسد رویکرد معقول آن است که از یک طرف سازو کار موفق کنشگری سیاسی که همان فعالیت در چارچوب احزاب سیاسی باشد را بپذیریم و از جانب دیگر نگاه آسیبشناسانه به احزاب سیاسی گذشته و مطرح داشته باشیم و از تجارب آنها بیاموزیم. بر این اساس در این متن به سه نقطه ضعف کلیدی پرداخته شده است که اغلب احزاب سیاسی از آنها رنج برده و میبرند.
۱. تفوق کیش شخصیت بر ساختار
صرف نظر از سه جریان ویش زلمیان، حزب وطن و حزب خلق که در دوره آزمون دموکراسی (۱۹۴۶-۱۹۵۳) فعالیت داشتند، احزاب سیاسی تأثیرگذار در تحولات چند دهه اخیر کشور در دهه دموکراسی (۱۹۶۳-۱۹۷۳) ظهور و شروع به فعالیت کردند. این دسته از احزاب که برخی را با اغماض میتوان حزب نامید، در یک دستهبندی کلان به دو طیف چپ مثل حزب دموکراتیک خلق و اسلام گرا از قبیل حزب اسلامی و جمعیت اسلامی تقسیم میشوند. در هر دو طیف وفاداری به رهبر و یا امیر حزب بر پابندی به اساسنامه، ساختار و تشکیلات حزبی چربیده است. رهبران حزبی که اغلب چهره کاریزمایی نیز داشته اند به مرور خود در جایگاه اساسنامه و مرامنامه حزب نشسته و به زعیم خطاناپیر و غیر قابل نقد تبدیل شده اند. این امر باعث شده است که چرخش نخبگان که یکی از شاخصهای سیاستورزی مدرن است متوقف گردیده و احزب دچار انشعاب و فرسایش شوند.
۲. میراثداری سیاسی
به تبع مشکل فوق، در بسیاری از احزاب و تشکلهای سیاسی شاهد آن بوده و هستیم که حتی پس از درگذشت رهبر فرهمند، رهبری این نهادها اغلب به بستگانی خونی و نه فکری موسس سپرده شده و در بسیاری مواردی فرزندگان رهبر فقید، به رغم حضور و علاقمندی دیگر اعضا، در این مسند نشسته و حزب یا تشکل سیاسی را به بنگاه اقتصادی- سیاسی خانوادگی تبدیل کرده اند.
۳. حصار قومی و سمتی
از جانب دیگر اغلب احزاب سیاسی افغانستان از محدوده سمت و قوم و در مواردی قبیله خارج نگردیده و یا بر اساس علایق سمتی و قبیلهای دچار انشعاب شده اند. اغلب احزاب و تشکلهای شناخته شده جهادی از قبیل حزب اسلامی، جمعیت اسلامی، حزب وحدت اسلامی و جنبش ملی اسلامی در سطح کلان در دایره قومی و سمتی بازی کرده اند و یا بر این معیارها شاهد انشعابهای بیشتر و بیشتر بوده ایم. همچنین حزب دموکراتیک خلق علاوه بر کیش شخصیت رهبران، با توجه به گرایشهای قومی، زبانی و شهری و روستایی به خلق و پرچم تقسیم گردید. این در حالی است که موفقیت سامان سیاسی در عصر مدرن در گرو دولت-ملتسازی است و احزاب سیاسی با عبور از مرزهای نژاد، زبان و جنسیت علی القاعده تسهیل کننده ملتسازی و دولتسازی هستند.
با اذعان به اینکه آسیبشناسی احزاب سیاسی در کشور مجال بیشتر در قالب بر گزاری سمینارها، تولید کتابها و مقالات علمی مفصل را میطلبد، خاطر نشان میشود که نسل جدید و مشتاق کنشگری سیاسی برای تغییر قواعد بازی در راستای توسعه سیاسی و تحقق عدالت اجتماعی، ناگزیر از آن است که نقاط ضعف جریانهای سیاسی گذشته و حال را مطمح نظر قرار داده از آنها درس بگیرد و برای نهادینهسازی جریان سیاسی ساختارمند که سیستیم به جای افراد تعیین کننده باشد، تلاش کند. حزب شهروندان افغانستان با درک دشواری پیمودن این مسیر در صدد آن است که مشق سیاسی بر اساس شاخصهای یک حزب سیاسی را در معرض داوری و ارزیابی شهروندان کشور قرار دهد.