دکتر شفق خواتی
از «تز» چپ تا «آنتیتز» اسلام سیاسی و «سنتز» طالبانیسم
پنجاه سال پیش در چنین روزی (26 سرطان 1352/ 17 جولای 1973) کودتای سردار محمد داود در برابر ظاهرشاه، روند نیمبند، اما تدریجیِ اصلاحات در دهه معروف به «دهه دموکراسی» (1342 تا 1352) را متوقف نمود و منشأ ظهور انواع رادیکالیسم از بطن رادیکالیسم دیگر شد. 7 ثور و 8 ثور و موالید آن، از درون همین کودتا زاده شد و داود زمینه را برای ظهور کمونیسم و مداخله شوروی فراهم نمود. ظهور کمونیسم نیز محرک ظهور اسلام سیاسی گردید و از دل اسلام سیاسی جهادی، پدیده طالبانیسم زاده شد. اگر داود نبود، چنین نبود و اکنون دقیقا پس از نیم قرن، با همان اصلاحات هرچند کند و تدریجی، بدون تردید میتوانستیم در یک موقعیت تاریخی متفاوت قرار داشته باشیم. تا اکنون، اگر 50 سال اصلاحات تدریجی ادامه مییافت، حتا با یک حرکت لاکپشتی، تراکمی از ترقیها، امواجی از پیشرفت در عرصه حقوق مدنی و گامهای مؤثری در مشارکت بیش از پیش مردم در تعیین سرنوشتشان رخ مینمود و مدام با طالب و مجاهد به عقب بر نمیگشتیم. تشکیل پارلمان و حضور برخی شخصیتهای مهمی از اقوام محروم کشور در آن که هم شایستگی لازم را داشتند و هم بدون فساد و خرید رأی به پارلمان راه یافته بودند، تخصص نسبی در اعضای کابینه که با توجه به آن دوره قابل تأمل بود، آزاد شدن تشکیل احزاب سیاسی، شرط عدم تعلق نخست وزیر به خاندان شاهی، رونق گرفتن نسبی تحصیلات عالی و دانشگاهها و راه یافتن تدریجی و هرچند محدود و بسیار پرچالش جوانان اقوام محروم در این مراکز، پیشرفتها و توسعه نسبی شهری از پا گرفتن واحدهای اولیه صنعتی تا اتوبوس برقی و نیز نضج گرفتن فرهنگ شهری در کابل، تأسیس بسیاری از انجمنها در عرصه فرهنگ و هنر از مطبوعات و هنرهای زیبا تا سینما، تئاتر و موسیقی و… زمینه را برای جوانه زدن بذرهای تجدد و ترقی در دل خاک خشک وطن به تدریج فراهم مینمود.
تردیدی نیست که بسیاری از تغییرات صوری بود و بسیاری از ظواهر تجدد نیز در کابل محصور بود و ناملایمات زیادی در عرصه عدالت اجتماعی و انکشاف متوازن وجود داشت، خروج از قفس عقل قبیله هنوز رخ نداده بود و طیف محرومان، تبعیض و نابرابری به اندازه زیادی وجود داشت. با این حال، اصلاحات ناگزیر تدریجی، میتوانست این محرومیتها را به تدریج کاهش دهد. اصلاحات تدریجی در بسیاری جوامع، کمترین هزینه را در پی داشته است. حرکتهای انقلابی رادیکال، به رادیکالیسم دیگر منتهی شده و یا نظریه ترمیدور کرین برینتون و قلعه حیوانات جورج اورول (دور باطل و بازتولید فساد و استبداد توسط انقلابیون رادیکال) محقق شده است.
از بد روزگار، عصر داود خان همزمان شد با ظهور احزاب چپ در کل منطقه (از ترکیه و ایران تا هند، چین و کوریا) که با الهام و تقلید از کرملین، میخواستند فلک را سقف بشکافند و طرح نو دراندازند. داودخان زمینه تسلط این جریان را فراهم نمود و تسلط جریان چپ، خود سبب تحریک بنیادگرایان و اسلام سیاسی گردید که تا امروز در طوفان خونین آن غرقیم. از سوی دیگر، وقوع انقلاب اسلامی در ایران، اسلامگرایان افغانستان را که در برابر کمونیسم صف خود را آراسته بودند، برای تشکیل حکومت اسلامی و حرکت در این مسیر، انگیزه بیشتر بخشید، چنانکه الهامبخش طالبانیسم و امارت طالبانی نیز بوده است.
داود خان با سیاست داخلی و خارجی خود سبب رشد رادیکالیسم در کشور گردید. در سیاست داخلی، او هرچند عنوان نظام را تغییر داد، اما ماهیت آن مستبدتر شد و در عمل و نیز به لحاظ روانشناختی و خصایص شخصیتی، وی نسبت به ظاهرشاه، به مراتب شاهتر بود و علاوه بر ریاست دولت، پست نخستوزیری، وزارت دفاع و وزارت خارجه را نیز شخصا به عهده گرفته بود و جمهوریاش از هر نظام شاهی، شاهانهتر بود. ظاهرشاه پس از به هم ریختن سه ضلع اقانیم ثلاثه و مرگ دو عموی مستبد و قبیلهگرایش (شاه محمود و هاشم خان) دیگر خودش شاه شده بود و پس از آن، سایهی آن دو مستبد بر سر او و مردم سنگینی نمیکرد و با توجه به تغییر شرایط زمانه و زمینه (فشارهای بیرونی مبنی بر رعایت حقوق بشر و مشروط ساختن کمکها به فضای بازتر و روند داخلی رو به رشد نسبی و گسترش تدریجی تحصیلات، افزایش تدریجی تحصیلیافتهگان و تغییرات فرهنگی نسبی) و نیز با توجه به خصایص روانشناختی و شخصیتی خود ظاهرشاه، وی نمیتوانست مثل پدر یا دو عمویش به استبداد مطلق تداوم بخشد. حتا اگر شاهی مدتی در خاندانش ادامه مییافت، فرزندان و نوادگانش نیز با توجه به همان شرایط پیشگفته، نمیتوانستند استبداد را تداوم بخشند و به صورت طبیعی و تدریجی، به فضای متفاوت و نظام متفاوتی منتقل میشدیم. سردار داود خان اما بر این روند تدریجیِ تغییر نقطه پایان گذاشت و در عین حال، زمینه را برای رشد جریان چپ فراهم ساخت که «آنتیتز» این «تز» جریان اسلامی سیاسی و «سنتز»ش پدیده طالبانیسم، توقف رشد تحصیلات جدید در جامعه و رشد جهل مقدس بود.
در عرصه سیاست خارجی نیز دو اقدام ویرانگر داشت:
1. چرخش از غرب به شرق که با پیمان بغداد رقم خورد و سبب افتادن افغانستان در دام رقابت این دو بلوک شد و افغانستان با این چرخش، به میدان جنگ نیابتی و زمین فوتبال قدرتهای منطقهای و جهانی بدل گردید.
2. طرح داعیه دیورند و ادعای ارضی علیه پاکستان که سبب تحریک و هوشیاری پاکستان گردید و کینه و عقده را در دل پاکستان نهادینه ساخت و تا امروز نه همخیالان داود خان از این داعیه دست بر داشته اند و نه پاکستان از پاسخ به این داعیه دست برداشتنی است و در واقع نمیتواند نسبت به آن داعیه بیخیال گردد و پروای از دست رفتن بیشتر از نصف خاک خود را نداشته باشد. پاسخ پاکستان به این خیالات داودخانی و همخیالانِ پس از او، پرورش مجاهدین و تشویق آنان به ویران ساختن کشور و حمایت قاطع از آنان در برابر نظام مستقر و سپس حمایت قاطع و همه جانبه از طالبان در برابر مجاهدین و نیز در برابر دولت پیشین بوده و برای آینده نیز حتما طرحها در خوری برای تداوم ویرانی افغانستان دارد، اگر طوفان رادیکالیسم خودساخته، خود پاکستان را در خود غرق نسازد.
در عین حال، پاکستان بهترین کاسبی را با دو پدیده جهادیسم و طالبانیسم برای خود به راه انداخت و از دهه 1350 تا اکنون، همواره از حمایتهای مالی بیدریغ غرب، به یمن جهاد طالب و مجاهد در افغانستان، بهرهمند بوده است. در دوران جهاد با شوروی، پاکستان کانال انتقال حمایتهای مالی و لجستیکی غرب به افغانستان بود و در بیست سال گذشته نیز از مزایای باجگیری از ناتو به خاطر انتقالات لجستیکی از خاکش، بهرهها برد. حتا در طول دو سال گذشته و در پروسه تخلیه شهروندان افغانستان پس از سقوط نظام پیشین تا اکنون نیز غربیها را دوشیده و پس از سقوط دولت پیشین در افغانستان، هتلهای اسلام آباد رونق گرفتند و تا اکنون از غرب بابت اسکان مقطعی پناهجویان باج میگیرد. سرانجام نیز گروه واگنر خودش را تا اطلاع ثانوی بر افغانستان مسلط ساخت تا در آینده چه طرحی در اندازد، اما هدف واحد است: به گفتهی جنرال ضیاءالحق، «Kabul must burn».
بعد از پنجاه سال مبارزات رادیکال، 1. اکنون کلیت جامعه افغانستان چه سودی برده و در کجای تاریخ ایستاده است؟ 2. گروههای محروم و مورد تبعیض که در پدیده هفت ثور و هشت ثور نقش تعیینکننده داشتند، در کجای تاریخ ایستاده اند؟
پس از پنجاه سال، با جماعتی مواجه هستیم که به لحاظ تباری، به مراتب بیشتر از ظاهرشاه قبیلهگرا و غرق در خون و تبار و در عین حال، آراسته به جهل مقدس اند که پرستش خود و ذهن گنجشکی خویش را با پرستش خدا اشتباه گرفته و خدا را خرج خوان و خونریزی خود کرده اند، مبارزه نرم نیز از منظر آنان حرام شرعی، مخالفت با دیدگاه سلطان المؤمنین در حکم ارتداد و اصلاحات تدریجی نیز به بنبست مطلق رسیده و راه رهایی در کل گم گردیده است. آیا مبارزه نرم و مدنی در برابر ظاهرشاه آسان بود یا در برابر هبت الله و گروه واگنر اسلامی یا بلکواتر افغانی؟!
این همه، محصول رادیکالیسم و روندی بود که با کوتادی 26 سرطان 1352 آغاز شد، کودتای 7 ثور 1357 را در پی داشت و بالتبع پدیده 8 ثور 1371 را پدید آورد و در نهایت به پدیده طالبانیسم، حاکمیت جهل مقدس و سلطه مجاهدان اجارهای و مقلدین فتوای جهاد آی است آی منتهی گردید.