✍نوشته دکتر ذاکرحسین ارشاد؛ رییس حزب شهروندان افغانستان
عامل سومی که به خلق رنج در عین حضور در ساختار سیاسی افغانستان میانجامد، حاکمیت قاعده لطف است. این قاعده به این معناست که در نظام اداری و سیاسی افغانستان، امتیازات و محرومیتها بر اساس یک قاعده عام و سیستماتیک، تعریف و توزیع نمیشود. در عوض، همه چیز به اراده فرد یا افرادی برمیگردد که قدرت مطلقه در اداره دارند. در این نظام، مناسبات و امور بهصورت مستقیم یا غیرمستقیم تابع خواستهها و اراده صاحب یا صاحبان اداره است، هیچگونه صلاحیت و خود مختاری برای اعمال اراده نه برای اداره وجود دارد و نه برای افراد دیگر.
در چنین سیستمی، حتی ساختار و سیستم، که گاه با خشونت و بیرحمی در برابر برخی افراد دیگر عمل میکند، در برابر اراده مطلق صاحب اداره تسلیم است و هیچ استقلالی از خود نشان نمیدهد. نقش صاحب اداره در اینجا همانند شاه در نظامهای شاهی مطلقه عمل میکند؛ جایی که همه چیز به اراده او بستگی دارد و هیچ معیار دیگری وجود ندارد. در افغانستان، این الگوی حاکمیتی به جای شاه، به صاحب اداره تعمیم یافته است. طبیعی است که در چنین شرایطی، اراده فرد مالک اداره محور تمام تصمیمات و اقدامات باشد. و از درون آن الگویی رفتاری خلق میشود که از آن با عنوان قاعده لطف یاد میکنیم. در چنین فضایی، حتی فردی که به دلیل مبارزات تاریخی و شایستگیهای خود گویا وارد سیستم شده است، نمیتواند نقش موثری ایفا کند. بهعبارتی، مبارزات پیش از حضور دیگر اعتباری ندارد و فرد باید بار دیگر خود را در چارچوب لطف و اراده صاحب اداره تعریف کند. در این شرایط، بهرهمندی از هر امتیازی وابسته به میزان لطف و حمایت مالک اداره است و هیچ معیار سیستمی یا قانونی دیگری وجود ندارد.
ریشههای مذهبی و تاریخی قاعده لطف:
قاعده لطف ریشه در باورهای مذهبی دارد و بهویژه در ادبیات دینی اسلام، مسیحیت و یهودیت به اشکال مختلف نمود یافته است. در اسلام، قاعده لطف بهصورت حداکثری مطرح شده است. در مسیحیت، این مفهوم در اندیشههای جان کالون، یکی از اصلاحطلبان مذهبی، برجسته است. کالون معتقد بود که لطف خداوند به افرادی که مطابق معیارهای دینی خاص عمل کنند، تعلق میگیرد و این افراد رستگار خواهند بود. او تلاش کرد تا فعالیتهای مذهبی و حتی اقتصادی را با تفسیرهای مذهبی مشروعیت بخشد.
در افغانستان نیز، قاعده لطف بهعنوان یک باور مذهبی بر این تصور استوار شده که خداوند به بندگان خاص خود عنایت ویژهای دارد. اما این باور در عمل و با تفسیر خاصی از آموزههای دینی، به عرصه سیاست نیز کشیده شده است. این قاعده به ابزاری برای مشروعیتبخشی به نابرابریهای اجتماعی و سیاسی تبدیل شده است. از این منظر، گویا فهمی معیار از دین وجود دارد که تعیینکننده رستگاری و عدم رستگاری افراد است و نشانههایی عینی برای اثبات این لطف الهی تعریف میکند.
سیاسیشدن قاعده لطف:
در افغانستان، همواره ارتباط تنگاتنگی میان سیاست و دین وجود داشته است. این ارتباط باعث شده تا نشانهها و معیارهای لطف، بیش از آنکه دینی باشند، رنگ و بوی سیاسی بگیرند و بهعنوان ابزار قدرت بر جامعه تحمیل شوند. پوشش دینی و مذهبی این قواعد، صرفاً وسیلهای برای مشروعیتبخشی به این مناسبات قدرت است و اینکه افراد جامعه را بتواند ساکت کند.
پیامدهای قاعده لطف در سیستم سیاسی افغانستان:
همانطور که در بخشهای پیشین اشاره شد، ساختار سیاسی افغانستان بهطور تاریخی متأثر از نگاه مالکانه عدهای خاص به سیاست بوده است. در این ساختار، قواعد سیاسی و الگوهای رفتاری فاقد ظرفیت لازم برای برخورد برابر با افراد هستند. به عبارت دیگر، سیستم سیاسی افغانستان نه متعلق به حوزه عمومی، بلکه در مالکیت عدهای خاص است. سایر افراد، در بهترین حالت، مهمانهای خوانده یا ناخوانده این سیستم به حساب میآیند که گویا مورد لطف قرار گرفتند نه بیشتر از آن. در چنین فضایی، پاسخ به این سوال که آیا مهمانها میتوانند نقش موثری در سیستم داشته باشند و اعمال اراده کنند، کاملاً منفی است. واقعیت این است که ساختار سیاسی افغانستان، به دلیل حاکمیت قاعده لطف و ارتباط تاریخی میان سیاست و دین، امکان برابری و شایستگی را از افراد سلب کرده و آنها را در چارچوب اراده مطلق صاحبان قدرت محدود میکند و در واقع تمام باورهای مذهبی این چنینی ممکن است از اعتبار مذهب و دین استفاده کند و باری تحمیق توده ها مورد سوء استفاده قرار بگیرد ولی در واقع ماهیت سیاسی داشته و با رهنمودهای قواعد سیاسی ظهور و بروز پیدا میکنند.
ادامه دارد…