عوامل نفوذ:
نفوذ در یک نظام یا روند سیاسی زمانی ایجاد میشود که مشروعیت آن نزد مردم به رسمیت شناخته شود. بهعبارتدیگر، هر عاملی که موجب خلق مشروعیت شود، بهطور طبیعی عامل نفوذ نیز خواهد بود. در نظامها و روندهای دموکراتیک، مشروعیت و نفوذ از اراده مردم و رضایتمندی آنها ناشی میشود. اما اینکه چه عواملی میتوانند رضایتمندی عمومی و درنتیجه نفوذ یک نظام یا روند سیاسی را تضمین کنند، به شرایط اجتماعی، فرهنگی و تاریخی جامعه بستگی دارد. صورت دیگری این بحث را با استفاده از صورت بندی ماکس وبر در باب عوامل مشروعیت می توان مورد توجه قرار داد.
عوامل موثر در ایجاد نفوذ:
۱. عوامل عقلانی
یکی از اصلیترین عوامل ایجاد مشروعیت، عوامل عقلانی است البته که شکل انضمامی آنکارآمدی در مدیریت و اجرای سیاستها است که در پرتو حاکمیت قانون به اجرا گذاشته می شود. نظام یا روند سیاسی زمانی از نفوذ برخوردار میشود که بتواند بهطور موثر نیازها و مطالبات مردم را در پرتو حاکمیت قانون، رویه های عینی، شفاف و مبتنی بر عدالت استحقاقی برآورده سازد. این امر شامل ارایه خدمات عمومی عادلانه، تأمین امنیت همگانی، توسعه اقتصادی، ایجاد فرصتهای شغلی برابر و پاسخگویی به مشکلات اجتماعی است. در جوامع دموکراتیک، کارآمدی بهعنوان یکی از شاخصهای اصلی مشروعیت و نفوذ شناخته میشود. اگر روند و نظامی نتواند به وعدههای خود عمل کند یا ناکارآمد باشد، بهسرعت نفوذ خود را از دست خواهد داد. شروع یک روند ناکارآمد به معنای شروع زوال آن است. البته که این وضعیت در افغانستان بدلیل تنوع و تکثر قومی، دینی، زبانی و… ، شرایط خاص خود را دارد و شاید باتفاوتی اندکی نسبت به جاهای دیگر قابل ارزیابی باشد. در افغانستان هرگاه روند و نظام سیاسی قادر شود که به تنوعات جامعه پاسخ درخور بدهد، به جای سماجت بر رندی گرایی سیاسی، در صدد ارتقای قدرت اقناعی خود باشد، آن زمان است که از کارآمدی برخوردار شده و توان نفوذ خود را در سطح جامعه تضمین میکند.
کارآمدی یک عنصر صرفا ذهنی نیست بلکه حیثیت انضمامی آن بیشتر است. روندها و نظامهای سیاسی علاوه براینکه در مقام نظر، پایبستهای نظری محکم و قابل دفاع باید داشته باشد هرگاه در مقام عمل نیز بتواند کارآمد باشد و کارآمدی اش، در تمام سطوح جامعه تضمین باشد، آن زمان است که از نفوذ برخوردار می شود. در غیر آن صورت، ضمن اینکه نفوذ خود را از دست خواهد داد، زمینه فروپاشی خود را بدست خود آماده ساخته و مردم را نیز نسبت به کلیت سیاست بدبین می سازد. مثال عینی این فرضیه در نظام و روندهای سیاسی افغانستان به صورت ایجابی و سلبی وجود دارد. در افغانستان هم نظامهای سیاسی تجربه شده و هم روندهای سیاسی متأسفانه در دو بخش قابل قسمت هستند. یکی نظام و روندهای که هم از نظر نظری و هم از نظر عملی با مشکل مواجه هستند مثل رژیم طالبان. دوم نظام و روندهای که از نظر نظری خوبند ولی در مقام عمل مشکل دارند. شاید بخش قابل توجه از روندها، جریانهای سیاسی و پاره از نظامهای سیاسی تجربه شده در افغانستان مصداق همین صورت دوم باشد. به هر حال هردو نوع قادر به خلق نفوذ نمی باشند و زمانیکه نفوذ وجود نداشته باشد، محکوم به زوال خواهد بود.