سیاست با حوزه عمومی در ارتباط است و نوعی از فعالیت جمعی انسانها تلقی میگردد. گروهها و دستههای متعددی در ادوار مختلف تاریخ حضور داشتهاند؛ اما آنچه بهعنوان حزب از آن یاد میشود، مربوط به عصر مدرن است. حداكثر پيشينه حزب به دو سده اخير بر ميگردد، كه با حزب و قبيله كه در گذشته مطرح بوده است، تمايز اساسي دارد. روند بسط سکولاریسم و دنیوی گرایی در غرب و حذف نهادهاي كليسايي، موجب خلأهايي گشت كه حزب در جهت پر کردن آن خلأها مطرح گرديد.از نیمه دوم قرن نوزدهم به بعد است که حزب در کانون توجه اندیشمندان حوزه سیاست قرار میگیرد. تحزب ابتدا در اروپا سپس در آمریکای شمالی عرض اندام نمود و با فرایند توسعه سیاسی به دیگر کشورها گسترش یافت. البته هماکنون نیز پدیده تحزب در نظامهای سیاسی فراگیر نشده و بیش از یکچهارم کشورهای جهان فاقد نظام حزبی هستند.
بر این اساس تحزب یکی از مظاهر مدرنیته است. زمینههای تاریخی و اجتماعی در اروپای غربی در شکلگیری احزاب جدید مهم هستند. از ویژگیهای مهم اندیشه سیاسی عصر مدرن، زمینه گرا بودن است. این خصیصه موجب شده است که اندیشه سیاسی در قالب نظریههای سیاسی که قوام شان به زمان و مکان است، عرضاندام نماید. تحزب برخاسته از چنین زمینههای سیاسی و اجتماعی است. این زمینههای اثرگذار، نقاط عطف تاریخی در پدیده تحزب به شمار میروند که در ذیل به اختصار بررسی میگردد:
نخستین تحول تاریخی در پیدایش تحزب، سکولاریسم است؛ با دنیوی شدن حوزه سیاست و جامعه، نهادهای سنتی مربوط به اقتدار از میان رفت و با توجه به تحول جدید در عرصه سیاست و مقام اندیشه، لازم بود که نهادهای دیگر جای آن را پر نماید. حذف دولت دینی مسیحی و به وجود آمدن حاکمیت ملی با نظریه قرارداد اجتماعی تحول شگرفی بود که بهمثابه تغییر نظام سیاسی، دیگر اجزاء و مؤلفههای حیات اجتماعی را دگرگون نمود. چنانکه سیاست دنیوی گردید، اهداف و مکانیسمهای تحقق بخشی نظام سیاسی نیز با تغییر مواجه گردید. برخی از متفکران این تغییر را با محوریت سکولاریسم و دموکراسی تبیین نموده است در حالیکه سلطنت مطلقه بهعنوان یک نظام سیاسی سنتی بر محور اراده یک فرد و آنهم بهصورت نظارت ناپذیر میچرخد و برای توجیه قانونی، این رژیم مبانی مشروعیت خود را از عالم ماوراء طبیعت میگیرد؛ مفاهیمی که مافوق عالم بشری هستند و چون چنین است تغییر ناپذیر تلقی میگردد و اراده بشری نمیتواند محدودیتی بر این قدرت مطلقه اعمال نماید. در مقابل دموکراسی قرار دارد که حق فرمانروایی یک تن بر دیگران را منکر است. دموکراسی کلیه شهروندان را در برابر قانون برابر میداند و این امکان را برای همه در نظر میگیرد که به بالاترین پله نردبان اجتماعی ترقی نماید. هرگونه امتیازات مادرزادی فاقد توجیه است و مبارزه مبتنی بر لیاقت تعیین کننده مقام و منزلت افراد در جامعه است.
در یک فرایند تاریخی با حذف گروها و جمعیتهای دینی در جامعه مسیحیت آن روز، احزاب و جمعیتهای سیاسی مدرن در دولتهای جدید جای آنها را گرفتند. این تحول در اروپا با انقلاب انگلیس (1688 م) و انقلاب فرانسه (1789 م) آغاز گردید. در انقلاب انگلیس برای نخستین بار حاکمیت به ملت تعلق گرفت و انقلاب فرانسه مستقیماً با کانونهای مذهبی درگیر شد و سرانجام به حذف نهادهای منتهی گردید. سکولار شدن سیاست به معنای بسترسازی برای ظهور و بروز نهادهای جدیدی بود که با سیمای جدید سیاست سازگاری داشتند. بر این اساس از قرن هجدهم به بعد حکومتهای غربی به این فکر متمایل شدند که منبع مشروعیت سیاسی، قضای و تقنینی را فارغ از نگرشهای سنتی و کلاسیک مورد توجه قرار دهند. نگرشهای که با مفاهیم متافیزیکی و موروثی فاصله داشت و با پیروی از نظریات فلاسفه سیاسی جدید چون؛ بدن، لاک، مونتسکیو و روسو به حق مشارکت و دخالت شهروندان در تعیین سرنوشت سیاسیشان صحه میگذاشت. این روند به پذیرش پارادایم قرارداد اجتماعی در حکومتها منتهی گردید با مدل حکومت نمایندگی و انتخاب نمایندگان از سوی مردم به رسمیت شناخته شد.
تحول دوم مربوط به پارلمانتاریسم است که مستقیماً در پیدایش حزب اثر گذار بوده است. پذیرش نظریه دموکراسی نمایندگی مهمترین تحول تاریخی و مرتبط با پدیده تحزب است. انتخاب نمایندگان پارلمان در نبود اقتدار سنتی، نهاد های جدیدی را می طلبید که نمایندگان در معرض انتخاب مردم قرار دهند و همین نقطه آغازی برای پیدایش احزاب سیاسی گردید.
این نکته نیز قابل توجه است که اگرچه حزب در اروپا تاسیس گردید؛ اما عمومیت یابی آن نسبت به تمام شهروندان، تحولی است که در ایالات متحده آمریکا به وقوع پیوست. اروپا در قرن نوزدهم به شدت جامعه طبقاتی بود و این وضعیت موجب موانع متعددی فرا روی عام گرایی احزاب می گردید. اشراف و نخبگان اقتصادی که از طبقات مسلط در اروپا به شمار می رفتند، با اصلاحات سیاسی و اجتماعی همراهی نکرده و در قبال آن مقاومت می نمودند. این نظام طبقاتی انعطاف ناپذیر موجب پیدایش جریان های چپ و به طور مشخص نظریه مارکسیسم گردید. در مقابل ایالات متحده بهعنوان یک کشور تازه تاسیس به این پیمانه طبقاتی نبود و احزاب سیاسی از همان آغاز بهصورت عام فعالیت خود را آغاز نمودند.
سر انجام تحول سوم از منظر تاریخی در پدیده تحزب نوسازی است؛ نوسازی به مطالعاتی توجه دارد که از نیمه دوم قرن بیستم برای مدرنیزه کردن کشورهای پیرامونی به انجام رسید و مکاتبی در این خصوص به وجود آمد. علی رغم اختلافاتی که در این مکاتب وجود دارد؛ اما گسترش مدرنیته سیاسی با اجزاء و مؤلفههای خاص خود مستقیم با مطالعات نوسازی در ارتباط قرار میگیرد. در واقع نوسازی تحولات جوامع غربی را در دسترس همگان قرار داد و غرب معاصر (مدرن) جهانی گردید. با پدیده نوسازی دموکراسی و نظام اداری و سیاسی مبتنی بر عقلانیت مدرن گسترش یافت. جایگزین شدن احزاب سیاسی به جای نهاد های سنتی از پیامد های مهم گسترش روز افزون نوسازی در جهان سوم است. البته ممکن است این انتقال به دلیل عمیق نبودن و یا بی توجهی به بستر های اجتماعی و زمینههای تاریخی که مختص هر کشوری است، بهصورت مطلوب و کارآمد صورت نگرفته باشد. این نقصان اختصاص به تحزب ندارد و کل فرآیند نوسازی در کشورهای در حال توسعه با چنین مشکلاتی روبرو هستند.