مفاهیم در چارچوب فلسفه زبانی ویتگنشتاینی صرفا تصویرگر واقعیت نیستند بلکه جاعل و آفریدگار واقعیت تلقی نیز میشوند. دو مفهوم شهروند و رعیت در ادبیات سیاسی نماینده دو نوع نظام معنایی و دو رویکرد در قبال جمعیتی است که در قلمرو یک دولت- ملت و یا امپراتوری زندگی میکنند. مفهوم شهروند انعکاس دهنده و تعریف کننده حقوق و جایگاهی برای افراد است که با الزامات مفهوم رعیت در تقابل قرار دارد.
مفهوم شهروند متعلق به عصر مدرن است و رعیت از مفاهیم دوران کلاسیک. شهروند همزاد ظهور دولت- ملتهای دموکرات و بلکه از عناصر قوامبخش سامان سیاسی جدید است، اما رعیت از عناصر قوامبخش سامان سیاسی سلسله مراتبی و پیشامدرن. نظامهای سلسله مراتبی، قدسی و اقتدار گرا که مبرا از هر نوع نقد تلقی میشوند، افراد داخل قلمرو شان بهعنوان ثروتی از نوع حیوانی فهم و درک میکنند. حاکمان در چنین ساختار و منظومه فکری و سیاسی مهمترین رسالت که در قبال افراد داخل قلمرو خود دارند، رعیتپروری است. یکی از جلوههای رعیتپروری جلوگیری از خود آگاهی و سلب آزادی اندیشه و فکر است. بنابراین هر ساختار و نظامی که سده راه اشاعه آگاهی، خردورزی و آزادی باشد، در دسته نظامهای ماقبل مدرن قرار گرفته و برای شهروندان عصر حاضر قابل تحمل و پذیرش نیست.
شهروند اما نمادی از خود آگاهی افراد یک جامعه است که با دریدن کلیشههای قرون وسطایی تقدیس شده از سوی اربابان و حاکمان خودکامه به بلوغ سیاسی اجتماعی دست یافته و همین بلوغ سنگ اساسی تهداب سامان سیاسی شهروند محور را تشکیل میدهد. یکی از دلالتهای مفهوم شهروند این است که ساکنان یک جغرافیا برای سعادت و خوشبختی یک الیگارشی آفریده نشده اند بلکه فلسفه نظام سیاسی آن است که خوشبختی و سعادت را برای شهروندانش به ارمغان بیاورد. از این رو جابجایی کارگزاران نظام و و گردش نخبگان سیاسی بر اساس اراده و انتخاب شهروندان صورت میگیرد.
در الگوی شهروند محوری هر نظام سیاسی و یا كارگزاران یک نظام که قادر به تأمین امنیت، تضمین آزادی، ایجاد فرصتهای شغلی و فراهمسازی بسترهای رفاه و سعادت شهروندانش نباشد، محکوم به زوال است و ملتها در قالب ساز و کارهای تعریف شده که تبلور برجسته آن قوانین اساسی است به اعمال اراده خود پرداخته و با بهکارگیری «رأی»، تحول لازم را ایجاد میکنند. در مقابل در الگوی رعیتپروری، که امری منسوخ و نادر محسوب میشود، مردم مکلف به تأمین شادی و سرمستی نخبگان سیاسی است و تعهد برای این مأموریت در قالب «بیعت» به منصه ظهور میرسد.
از سوی دیگر مفهوم شهروندی نفی کننده هر نوع نظم سلسلهمراتبی است. در این چارچوب نه حاکم ظل الله است و نه الیگارشی تباری و سمتی پذیرفتنی است. به تعبیر دیگر یکی از مدلولات شهروندی این است که همانطور که مشروعیت حاکم و الیت سیاسی در گرو خواست و اراده شهروندان است، شهروندان در بین خود نیز بر اساس سمت، تبار، زبان، مذهب و جنسیت، درجهبندی نگردیده و شهروند درجه یک و درجه دو بی معنی است.
افغانستان در صد سال اخیر از این زاویه شاهد جدال دو نوع نظام معنایی و دو رویکرد در قبال مردم بوده است. در این جدال نیروهای اهریمنی و ارتجاعی همواره کوشیده اند که نظام معنایی رعیتپروری را با توسل به قرائت قشری و رادیکال از اسلام، با لغو هر نوع سازوکار انتخاباتی، با تعطیلی قانون اساسی و با استفاده از سلاح و زور، بر مردم تحمیل کنند. از آن طرف امواج خودآگاهی، خردورزی، گرایش به بلوغ سیاسی و فکری در متن و ضمیر و شهروندان فهیم و بالنده کشور ریشه دارد و سایههای سیاه جهل و تقدیرگرایی را با قلم، با کتاب، با مکتب با دانش و با دانشگاه محو و نابود می کنند.
در حالی که نزدیک به دو سال است که الگوی رعیتپرور با استفاده از قدرت سخت در صدد بازگرداندن مردم به عصر ماقبل مدرنیته اس؛ اما الگوی شهروندمحوری و الزامات آن در اعماق وجود مردم ریشه دوانده و روز بروز گسترش مییابد.