مهدی عارفی
مقدمه:
احزاب یکی از نهادها و حزبداری یکی از سازوکارهای رایج و معمولِ تلاش و کنش سیاسی در جوامع معاصر است. وجود چنین پدیدهای حتی در نظامهای سیاسی بسته نیز امری رایج بوده و ردپای آن را نمیتوان فقط در جوامع سیاسی دموکراتیک و باز جستوجو کرد. افغانستان نیز در دورهها و نظامهای سیاسیِ مختلفِ خود شاهد تأسیس و فعالیت احزاب مختلف و فراوانی بوده است. در این میان و با توجه به ماهیتِ عمیقاً سیاسیِ فضا و کنشگریِ سیاسی در افغانستان احزابِ آن نیز ماهیت و عملکردی مطلقاً قومی داشتهاند. در میان اقوام مختلف افغانستان از درون هزارهها نیز احزاب مختلف و متعددی در گذر زمان برخاسته است. با تمام این تفاسیر و مسائل و در میانۀ کثرت و تعدد نسبیِ احزاب سیاسیِ برخاسته از مردم هزاره و اهل تشیع، تأسیس حزب شهروندان ممکن است باعث طرح این پرسش هم در میان افکار عمومی و هم بهخصوص در میان نخبگان شود که با وجود احزاب متعدد قبلی که برخیشان سابقۀ بسیار طولانی هم دارند، چه نیازی به تأسیس یک حزب دیگر است؟ این پرسش ممکن است با پرسش ریزبینانهترِ دیگری نیز همراه شود که در شرایطی که با تسلط نظامی رژیم طالبان بر افغانستان شرایط و امکان فعالیت سیاسی برای احزاب که بنا به قاعده میبایست در داخل یک کشور فعالیت کنند تا برای دستیابی به کارویژهها و اهداف احزاب سیاسی تلاش کنند، در داخل کشور افغانستان فراهم نیست چه فایده و دستاوردی بر تأسیس این حزب و اقدامات و فعالیتهای آن مترتب خواهد بود؟ پرسش نخست با این نگاه انتقادی و ملامتگر نیز ممکن است همراه شود که تعدد احزاب باعث پراکندگی مردم و عدم تأمین اهداف و منافع هزارهها و حتی سوءاستفادۀ دیگران از احزاب موجود علیه منافع هزارهها در راستای منافع خود شده است. به همین ترتیب پرسش و مسألۀ دوم ممکن است با این نگاه و نقد مواجه شود که برخی آن را تلاشی توسط اعضای این حزب برای ایجاد یک «آدرس» و جستوجوی اهداف خاص فردی و گروهیِ خود بدانند. «آدرس» کلمهای است که طی بیست سالِ دوران دموکراسیسازی و حضور نیروهای خارجی در افغانستان تبدیل به یکی از مفاهیم رایجِ زمانه در فضای سیاسی و اجتماعی افغانستان شده بود؛ چه برای آنها که تلاش میکردند آدرسی برای خود ایجاد کنند و چه برای آنها که این آدرسها را یک منفعتجویی فردی و گروهی و امری غیرارزشی و غیراخلاقی میدانستند. برای پاسخ به چنین پرسشها و چالشهایی از یکسو و تلاش برای تبیین مسأله برای خود از سوی دیگر در این یادداشت تلاش بر آن خواهد بود که ضرورت تأسیس و فعالیت یک حزب دیگر در سپهر سیاسی افغانستان بررسی شود و فلسفۀ وجودی حزب شهروندان افغانستان مورد تبیین قرار بگیرد. نخست به عوامل و زمینههایی میپردازیم که ضرورت تأسیس یک حزب سیاسی جدید و متفاوت را ایجاب میکنند.
کارنامۀ ناکام احزاب قبلی هزاره
احزاب سیاسی برخاسته از مردم هزاره در ابعاد مختلف عملکرد خویش نمرۀ کامیابی به دست نمیآورند. چه از منظر تعقیب و انجام وظایف اصولی یک حزب، چه از منظر ایجاد ساختار و سازمان کارآمد و منسجم حزبی و چه از منظر دستاوردها و نتایج به اذعان اغلب فعالین سیاسی نمیتوان از فعالیت احزاب هزارگی رضایت خاطر نشان داد. تنها یک حزب و آن هم تنها در یک برهۀ خاص است که به وظایف اصولیِ یک حزب سیاسی از یکسو و به آرمانها، ارزشها و منافع هزاره از سوی دیگر نزدیک شده بوده و تا حد فراوانی عملکرد مثبتی از خود برجای گذاشته است که حزب وحدت اسلامی افغانستان در دوران رهبری شهید مزاری است. دقیقاً به همین خاطر هم است که هزاره شکوفاترین دوران حیات سیاسی و اجتماعی خود را در آن دوران تجربه میکند. هرچند اتفاقات دردناکی نیز برای هزاره در آن دوران بسته به شرایط نظامی و بحرانی کشور رخ داد، اما در آن دوران کوتاه است که برای اولین بار هزاره خود را به عنوان یک گروه فعال سیاسی در تحولات و مسائل سیاسی افغانستان تثبیت میکند و برای خود حق حضور در تصمیمگیری و سیاستگذاری برای مسائل کشور را قائل است و به کمتر از آن نیز قناعت نمیکند. پیش و بهخصوص پس از آن فعالین و احزاب سیاسی هزاره نه از منظر سازمان و عملکرد و نه از منظر نتایج و دستاورد نتوانستند به وظیفۀ موردانتظار از خویش به عنوان یک نهاد سیاسی و یک فعال حزبی که از هزارهها نمایندگی میکنند عمل کنند و حتی در یک حالت حداقلی نیز نتوانستند دستاوردهای حزب وحدتِ شهید مزاری را حفظ و پاسداری کنند. بعد از حزب وحدتِ شهید مزاری فعالین و احزاب سیاسی هزاره به بازیگرانی عادی در صحنۀ تحولات سیاسی افغانستان بدل شدند که نام از قوم خود میبردند و نان برای خویش میخوردند و کار برای ارباب حکومت، قدرت و ثروت میکردند. ثبوت ناکامی احزاب هزارگی یکی رقابت شدید و حتی درگیری و تضاد داخلی آنها با یکدیگر بر سر مسائل مختلف، نزول شدید سطح توقعات و سطح کنشگری آنها به حضور صِرف و نمایشی در بدنۀ حکومت و در نهایت وضعیت به شدت نابسامان مردم هزاره است. احزاب سیاسی موجود هزاره کارنامۀ قابل دفاعی برای خود ندارند؛ چه از منظر سیاسی که به طور مطلق دور از حلقۀ تصمیمگیری و سیاستگذاری باقی ماندند. چه از منظر اداری که در مقابل مشکلات فراوان و محدودیتهای گزافی که بر حضور هزارهها در بدنۀ حکومت و دستگاه اداری کشور شکل گرفته بود نتوانستند به وظایف خود عمل کنند و در نهایت چه از منظر امنیتی که مناطق هزارهنشین چه در سطح کل کشور و چه در داخل پایتخت آسیبپذیرترین و پرتلفاتترین منطقه بوده است.
ساختار فردمحور احزاب قبلی هزاره
مشکل مهم و چالش بنیادین دیگری که در احزاب موجود هزاره به صورت عموم به چشم میخورد، عدم وجود ساختار سازمانی و رویۀ تصمیمگیری و سیاستسازیِ نهادینه و جمعی است و فعالیت یا انفعال آنها از یکسو و چگونگی مواجهۀ آنها با مسائل از سوی دیگر به یک شخص خاص به عنوان رهبر حزب معطوف و محدود بوده است. نکتۀ تأسفبرانگیزتر اینکه رهبران احزاب هزارگی حتی نتوانستهاند دغدغۀ هزاره را در وجود خویش ایجاد کنند و آن را در اقدامات و کنشهای خویش بازتاب دهند. انتظارات و توقعات از یک «رهبر» یکی این است که بتواند اعضای گروه یا نهاد خویش را به تلاش و تکاپو وادارد و نیز دیگر اینکه سطح توقع اعضا از خویش و از جمع را به طور دائمی افزایش دهد. رهبران احزاب هزارگی نهتنها نتوانستند در قسمت اثربخشی بر مردم فعال و موفق باشند بلکه حتی خود سطح توقع بسیار نازلی از خود و نتایج کنشهای خویش داشتند. رهبر در معنای دقیق کلمه واجد ویژگیهای خاص و مترقیای است که وجود آنها میتواند یک فعال سیاسی را از یک «سیاستمدار» به سطح یک «رهبر» ارتقاء دهد و فقدان آنها باعث میشود که گروه و جمع تحت نظر او به یک نهاد ناکام بدل شود.
فلسفۀ وجودی تأسیس حزب شهروندان افغانستان
آنچه در بالا اشاره شد، که ابعاد و نمودهای مختلفی از ناکامی هزارهها در عرصۀ کنش و بازیگری سیاسی به صورت عام و در عرصۀ حزبداری به صورت خاص بودند، اینگونه قابل ریشهیابی و تبیین است که فعالین سیاسی و مسئولین احزاب هزارگی ناشی از چند عامل و ویژگی چنین کارنامه ای را برای خویش و چنان نتایج و وضعیتی را برای هزاره رقم زدند.
نخست اینکه فعالین سیاسی و حزبی هزاره آگاهی درست و درک عمیقی از فعالیت حزبی نداشته اند. اینکه حزب اصولاً به چه معناست؟ به چه شکل باید سازمان یابد؟ چه اهدافی را میتوان از طریق حزب جستجو کرد؟ و مسائل مختلف و مهم دیگری از این قبیل راهی به درک حزب داران هزاره نیافته بوده. دوم اینکه آنها در جستجوی منافع و آنهم به صورت فردی و حزبی بودند نه ارزشها و اهداف کلان هزاره. سوم اینکه آنها از بطن شرایطی برخاسته بودند که سقف خواسته ها و تمنیاتشان بسیار کوتاه و محدود بوده. چهارم اینکه آنها از توانمندیهای به روز برای فعالیت هر چه گستردهتر و هر چه مفیدتر در قالب یک حزب سیاسی برخوردار نبودند.
در این میان مهمترین نکتۀ تمایزبخش به عنوان فلسفۀ وجودی حزب شهروندان افغانستان این خواهد بود که بتواند رویکرد جدیدی را در فضای عمومی و برای ادارۀ امور عمومی و کشورداری افغانستان ارائه کند. این رویکرد جدید که مستلزم گذار از رویکرد رایج اما ناکارآمد «سیاست» است، معطوف به امر «حکومتداری» است. در واقع ادارۀ امور عمومی یک کشور یا «کشورداری» را میتوان در قالب دو رویکرد «سیاست» و «حکومتداری» از یکدیگر تفکیک کرد. سیاست رویکردی است که اخلاق جایی در آن ندارد. منفعت حاکم بر اذهان و اعمال همه است. جنس یا ماهیت تعامل و رابطه میان بازیگران و کنشگران عرصۀ عمومی رقابت شدید و حتی خصومت است. در تصمیمات و سیاستگذاریها به ویژگی «پایداربودنِ» تصمیمات و شرایط ناشی از آن تصمیمات هیچ توجه و پایبندی ندارد و همه چیز را برای خود و نه دیگران و نه آیندگان میخواهد. در مقابل، رویکرد «حکومتداری» یک رویکرد اخلاقی و انسانی است. جستجوی منافع فردی فقط برای خود جای خود را به تلاش برای توزیع عادلانۀ منابع میان همۀ شهروندان میدهد. جنس و ماهیت تعامل کنشگران و فعالان عرصۀ عمومی کشور از نوع «همکاری» است. تصمیمات و سیاستهای اتخاذشده در این رویکرد به شدت بر ویژگی «پایداربودن» شرایط و منابع توجه میکند و دیگران یا تمامی شهروندان چه حاضران و چه آیندگان در کانون تصمیمات و سیاستها هستند. به طور خلاصه رویکرد «سیاست» یک رویکرد غیراخلاقی و مهمتر از آن نابودکنندۀ منابع و شرایط است. رویکرد «سیاست» به امر کشورداری نه تنها نابودکنندۀ منابع و شرایط است، بلکه فراتر از آن و مهمتر از آن نابودکنندۀ اخلاق و زایلکنندۀ انسانیت است. رویکرد «حکومتداری» اما یک رویکرد اخلاقی به امر کشورداری و مدیریت امور و فضای عمومی کشور است و حاکمیتِ آن در هر سرزمین و کشوری باعث تحولات مثبت و پیامدهای سازنده در ابعاد و عرصههای مختلف بوده است. تلاش برای حاکمیت چنین رویکردی در افغانستان هم در مرحلۀ تأسیس و معرفی و هم در مراحل بعدیِ اجرا را میتوان به عنوان مهمترین فلسفۀ وجودی حزب شهروندان افغانستان دانست. چرا که درک چنین تفاوتی و مفهومسازی مسألۀ «کشورداری» و تفکیک آن به دو رویکرد «سیاستمداری» و «حکومتداری» قابل برخاستن و تولید تنها از یک جمع و فضای فکری و آکادمیک است. نکتۀ مهمِ دیگر اینکه چنین تلاشی برای گذار از رویکرد «سیاست» و پیامدهای تباهکنندۀ آن به رویکرد «حکومتداری» که میتواند روزنۀ نویدبخش و امیدوارکنندهای باز کند، از جمع و نهادی انتظار میرود که در یک فضای ذهنیِ اخلاقی و انسانی قرار داشته باشد و در جستجوی تثبیت وضعیت شهروندی برای تمام انسانهای ساکن سرزمین افغانستان باشد. حزب شهروندان افغانستان متشکل از جمعی از نخبگان فکری افغانستان و نیز جمعی از دغدغهمندان اخلاقی و انسانیبودن فضای عمومی افغانستان است که از یکسو تلاش میکند امر کشورداری یک تحول چشمگیر و مثبت را به خود ببیند و از سوی دیگر دغدغۀ این را دارد که فضای عمومی کشور دارای روح و ماهیت اخلاقی و انسانی باشد. در صورت غیبت ادامهدار این دو امر و تداوم سیاست غیراخلاقیِ جاری در کشور شاید دور نباشد زمان و شرایطی که ساکنین این سرزمین به بنبست عملی در مقابل خویش گرفتار آمده و پس از تباهی اخلاق و انسانیت در نهایت شاهد سقوط کشور باشیم. بنیانگذاران حزب شهروندان افغانستان با دو دغدغۀ «اندیشمندانه کشورداری کردن» و «اخلاقی اداره کردن جامعه و فضای عمومی» در پی این هستند که الگوی جدیدی از حزبداری و فعالیت سیاسی برای کشور و جامعۀ افغانستان ارائه کنند.