✍نوشته دکتر ذاکر حسین ارشاد؛ رئیس حزب شهروندان افغانستان
نفوذ در عرصه خارجی، مفهومی چندبُعدی و پیچیده است که بر اساس جایگاه و ظرفیتهای داخلی یک نظام و یا روند سیاسی، به اشکال متفاوتی بروز مییابد. بهطور کلی، نفوذ را میتوان در دو قالب اساسی دستهبندی کرد:
1. نفوذ از بیرون به درون (سلطه خارجی بر نظام داخلی)
2. نفوذ از درون به بیرون (تأثیرگذاری نظام داخلی بر عرصه بینالمللی)
۱. نفوذ منفی: از بین رفتن استقلال و تبدیل شدن به ابزار بیگانگان
در نخستین حالت، نفوذ به معنای دخالت و کنترل مستقیم قدرتهای خارجی بر یک نظام یا روند سیاسی داخلی است. در این وضعیت، نظام به دلیل وابستگی ساختاری و فقدان خوداتکایی، به ابزاری در دست بیگانگان تبدیل میشود و استقلال خود را از دست میدهد. روندهای سیاسی، احزاب، نهادها و حتی سیاستهای کلان کشور، تحت مدیریت و کارگردانی قدرتهای خارجی قرار میگیرند. در چنین حالتی نظام و بلکه تمام جریان و آدرسهای سیاسی توان تصمیمگیری مستقل را ندارد و باید سیاستهای خود را مطابق با اراده حامیان خارجی تنظیم کند. سیاستهای داخلی و خارجی آنها تابع منافع بیگانگان میشود و مردم نقشی در تعیین سرنوشت کشور و حضو معنادار در روندها و جریانهای سیاسی را ندارند. حاکمیت، ارزش و رجحانهای ملی تضعیف شده و نهادهای داخلی به مراکز اجرایی سیاستهای خارجی تبدیل میشوند. اراده ملی و خواستههای مردمی به حاشیه رانده میشود و سیاستهای داخلی کشور و هرآنچیزی که مربوط به کشور می شود در جهت تأمین منافع خارجیها به پیش میرود.
در چنین شرایطی، روندهای سیاسی و تصمیمگیریهای کلان، نه از بطن جامعه و بر اساس نیازهای داخلی، بلکه بر پایه اهداف و منافع قدرتهای مسلط خارجی شکل میگیرد. این وابستگی کامل، نظام را از پویایی و توانایی رشد بازمیدارد و آن را به یک حکومت و جریان سیاسی دستنشانده و مطیع تبدیل میکند.
۲. نفوذ مثبت: تأثیرگذاری داخلی بر سیاست و مناسبات خارجی
در دومین حالت، نفوذ برعکس عمل میکند؛ یعنی یک نظام و یاروندسیاسی به دلیل ظرفیتها و جایگاه مردمیاش، توجه قدرتهای خارجی را به خود جلب میکند و آنها را وادار به همسویی یا حمایت از خود میسازد. در این وضعیت. نظام و جریان سیاسی دارای استقلال است، اما به دلیل نفوذ داخلی خود، حمایت قدرتهای خارجی را جذب میکند. قدرتهای خارجی برای تأمین منافع مشترک و جلوگیری از تهدیدات احتمالی، با نظام و جریانهای فعال سیاسی همکاری میکنند. نظام و جریانهای سیاسی، به جای تابع بودن، خود را در معادلات بینالمللی بهعنوان یک بازیگر تأثیرگذار مطرح میکند و دارای مطالبه خاص خود هست. ارزشها و سیاستهای خاص خود را دارد و برای دستیابی به هدف از ظرفیتهای مختلف داخلی و خارجی بهره می برد.
این نوع نفوذ، برخلاف حالت اول، بر پایه تواناییهای داخلی، مشروعیت مردمی و اقتدار ملی استوار است. نظام و جریان سیاسی که چنین موقعیتی دارد، در تعاملات بینالمللی نهتنها بازیچه نیست، بلکه میتواند در جهت منافع خود، از ظرفیتهای جهانی بهره ببرد. در این شرایط، رابطه با قدرتهای خارجی نوعی همگرایی هدفمند و متوازن است، نه سلطه و وابستگی.