…
✍نوشته دکتر ذاکر حسین ارشاد؛ رئیس حزب شهروندان افغانستان
در افغانستان به لحاظ تجارب تاریخی، نوع دوم نفوذ، یعنی تأثیرگذاری داخلی بر سیاست خارجی، کمتر تحقق یافته و شاید آرزوی دست نیافتی به حساب آید. دلیل این امر را میتوان در چند عامل کلیدی جستجو کرد:
1. نبود پایگاه مردمی برای نظام و جریانهای سیاسی:
تقریباً تمامی حکومتهای افغانستان فاقد مشروعیت اجتماعی و حمایت گسترده مردمی بودهاند. زمانی که یک حکومت فاقد پشتوانه ملی باشد، نمیتواند بر سیاستهای خارجی تأثیر بگذارد و خود به ابزاری در دست بیگانگان تبدیل میشود. جریانهای فعال سیاسی و احزاب در این کشور نیز داستان غم انگیز دارد. پیوندهای ایدئولوژیکی آنها به کشورهای همسایه، منطقه و بین المللی، خودکم بینی و نوع خود فهمی و دیگر فهمی آنها در چارچوب مناسبات قدرت، همه دلایلی برای وضعیت اسفبار تاریخی آنها در افغانستان است. ممکن است آرزوهای ناب و خالصی در آنها برای دستیابی به اهداف مردمی در افغانستان وجود داشته باشد ولی عملا رویه های حاکم بر مناسبات و ظرفیتهای عملی و عینی که به عنوان امور پیشینی باید مهیا باشد، زمینه را برای تحقق آن رویاها ناممکن می سازد. خیلی از جریان و احزاب سیاسی خود را قبل از آنکه حلقه میانه میان مردم و نظام فهم کنند و دغدغه های شان تصاحب قدرت با محوریت برنامه و الگوی حکومتداری شان باشد، بیشتر در منازعات مبتذل قومی، سمتی و… سقوط کرده اند و عملا به بنگاهای معاملاتی و تجارتی بدل شده اند. البته که خلق این وضعیت اتفاقی نبود و شاید رجحان خود جریانها نبوده باشد ولی عملا در چنین ورطه ی سقوط کردند. کارنامه دو دهه احزاب و جریانهای سیاسی در افغانستان و دلالی آنها برای بروکراسی و خرید و فروش پستهای اداری، جلوه های عینی برای نشان دادن ماهیت آنها است. کارنامه آنها، ظرفیتهای فهم و ارزیابی ما را از واقعیتهای اصلی آنان روشن می سازد.
شاید یکی از دلایلی شخصی شدن احزاب و جریانهای سیاسی در افغانستان، همین وضعیت عمومی و کارکرداندیشی مذکور نسبت به احزاب بود. احزاب در افغانستان هیجگاه شانس چنگ انداختن بر حریم قدرت را نیافت و نهایتا توانش راه یافتن به دالانهای بود که دلالی را برای آنها تسجیل کرد. عنین داستان نسبت به نظامهای سیاسی افغانستان صادق است. نظامهای سیاسی در افغانستان نوعا قصه های پرآب چشم دارند. قهارترین امیر افغانستان با فروش خاک، نظام سیاسی را پایه ریزی کرد و این سنت در هر مرحله خود را بازتولید کرد. یکی از دلایل فروش خاک افغانستان و تن دادن به معاهدات ننگین تاریخی، وجود شخصی اندیشیدن نسبت به سیاست و امر حکومتداری در افغانستان بود. حاکمان و امیران این کشور، افغانستان را ملک شخصی خودشان فهم می کردند و در نتیجه برای قیمار قدرت تاجایی که ممکن بود و ماندگاری آنها را تضمین می کرد، از هیچ چیزی دریغ نمی کردند. متأسفانه این رویه در ادوار مختلف خود را بازتولید کرده و در سطوح و لایه های مختلف خود را نشان داده است.
2. شکاف عمیق دولت و ملت:
یکی از اصلیترین معضلات سیاسی افغانستان، گسست همیشگی میان مردم و حکومتها بوده است. دولتها عمدتاً به جای تکیه بر مردم، بر حمایت خارجی متکی بودهاند. همین مسئله باعث شده که حکومتها نتوانند تأثیرگذار باشند، بلکه خود تحت نفوذ خارجیها قرار بگیرند. این وضعیت در نسبت سنجی میان مردم و نظام در قالب شکاف میان دولت و ملت خود را نشان داده است و در سطوح پایین تری مثل احزاب، وضعیت خود را در قالب نفرت عمومی نسبت به احزاب بازتاب داده است. زمانیکه احزاب خانه شخصی چند چهره شد، دارایی احزاب، ملک شخصی و خصوصی افراد و رهبران احزاب گردید، اولین پیامد آن این بود که مردم بیگانه فهم شد. علاوه بر آن این بیگانگی زمانی تشدید شد که احزاب به صورت عریان در برابر مطالبات مردم و ارزشهای مسلم مردم ایستاد شد و رسما داشته های مردم را وجه المعامله سیاسی شان ساختند. خرید و فروش پستهای بروکراتیک توسط احزاب از بالاترین مقام تا پایین ترین بستهای اداری در چشماچشم مردم، این شکاف و بیگانگی را تشدید کرد تاجاییکه فعلا بیگانگی خود را در قالب نفرت عمومی از احزاب و سیاست نشان میدهد.
3. تاریخ طولانی حکومتهای وابسته:
روایت تاریخ سیاسی افغانستان، چیزی جز داستان ظهور و سقوط حکومتهایی که وابسته به خارج بودهاند، نیست. در تمامی دورهها، وابستگی به قدرتهای خارجی، عامل بقای حکومتها بوده و با تغییر سیاستهای جهانی، این حکومتها نیز سرنگون شدهاند. غصه ی عمومی در افغانستان همین وابستگی بوده است. هیج وقت یادم نمی رود که یکی از همکارانم در طول دو دهه گذشته هر وقت ازش می پرسیدم اوضاع چگونه است؟ به شوخی میگفت که تا پرچم ناتو هست امید باید داشت. اگرچه این سخن به ظاهر شوخی و یک لطیفه بود ولی این صورت بندی به ظاهر خنده آور دنیای وقیح سیاسی و سرنوشت تلخ سیاست افغانستان را تمثیل میکرد. از این نظر باد بیرق ناتو، دماسنج سیاست افغانستان بود و نظام سیاسی به رغم همه ادعاهای که داشت، هیچ بود و حتی لحظه ی هم توان خود یاری نداشت. در 15 اگست 2021 عملا این فرضیه تأیید و بلکه تثبیت شد. این یک نمونه روشن برای اکثر از نظامهای سیاسی در افغانستان است.
4. فقدان ساختارهای نهادی مستقل:
در افغانستان، نهادهای حکومتی عموماً وابسته به کمکهای خارجی و فاقد استقلال مالی و اجرایی بودهاند. این مسئله باعث شده که همواره سیاستهای خارجی و داخلی تحت تأثیر اراده کشورهای دیگر قرار گیرد. داستان سیستم وابسته برآفتاب است. هرکه نان دهد فرمان دهد شاه بیت ترانه های سیاسی است. به همین دلیل هیج فرد وابسته نمی تواند و حتی در موقعیت نیست که ادای استقلال و خود مختاری در بیاورد. این روزها افتادن طشت وقاحت وابستگی از بام جهان را همه مشاهده کردیم. چگونگی برخورد ترامپ با زیلینسکی با هزار زبان در سخن است و همه تجربه کرد و دید و نیاز به صورت بندی مفهومی نیست. برخورد ترامپ به معنای ویترینی کردن وجه پنهان سیاست است. گویا در سیاست ترامپی هیچ رحم و عاطفه ی وجود ندارد. هرگاه ارزش، دموکراسی، اخلاق و حتی عاطفه پایان پیدا کند، سیاست آغاز می شود. در این سیاست هزینه ژیست معنی ندارد و یک بار دیگر جهان باید تجربه بازگشت و بلکه سلطه پوزیتویسم را انتظار بکشد. البته که این نوع پوزیتویسم مساوی به واقعگرایی متعارف نخواهد بود. این فصل، شروع فصل جدید از سیاست ورزی است که با دولت ترامپ آغاز می شود. نوع برخورد ترامپ علاوه بر تمامی وجوه آشکا و پنهان که داشت، بارمعرفت شناسانه نیز دارد و آبستن تئوریهای جدید سیاسی در مناسبات قدرت و بین المللی است. منافع آمریکا دیگر براساس رهنمودهای مکاتب حاکم بر دستگاه سیاسی گذشته آمریکا قابل ارزیابی نخواهد بود بلکه ما باید انتظار دیگردیسی در سطوح مختلف بین المللی را داشته باشیم. آرایشها از نو تعریف خواهد شد، دوست و دشمن جدید شکل خواهد گرفت، قاعده بازی و… تغییر خواهد کرد و دستگاه مفهومی سابق قادر به توضیح خیلی از رخدادها نخواهد بود.
5. اتکای حکومتها به زور و سرکوب:
در حکومتهایی که فاقد مشروعیت اجتماعی هستند، ابزار قدرت و خشونت بهعنوان راهکار اصلی اعمال حاکمیت مورد استفاده قرار میگیرد. در چنین وضعیتی، رضایت مردمی جایگاهی ندارد و در نتیجه، نفوذی که بر اساس اقتدار ملی شکل بگیرد، امکانپذیر نیست. در حکومتهای که متکی به مردم نباشد، لزوما سرکوب و ارعاب وجود دارد. بقای یک نظام غیر مردمی فقط به میانجی وحشت و ترس ممکن است. راز توسل جستن نظامهای سیاسی به سرکوب، کشتار، قتل عام و… این است که هوس ماندگاری و بقا هرچیز را برای آنها مشروع جلوه میدهد. یکی از دلایل شکل گیری دیدگاه غلبه در فقه اسلامی که ” الحق لمن غلب” حق همیشه از پیروز است، همین امر است. از آنجاییکه نظام سیاسی مردمی نیست و با مطالبات مردم هماهنگی ندارد لذا برای توجیه خود باید از هر ابزار استفاده کند. توجیه فوق به معنای تطهیر وقاحت وحشت با خون مردم بیگناه است.
خلاصه اینکه زمانیکه در یک وضعیت سیاسی مردم حضور نداشت همه چیز ممکن می شود. هیج مانع اخلاقی و… وجود ندارد. بستگی به جولان، جولان داران سرمست دارد که چقدر با اسپ چموش قدرت می تازد؟!
بنابراین در نظام و روندهایی که فاقد مشروعیت و نفوذ داخلی باشند، وابستگی به خارج تنها راه حفظ بقا میشود. این وابستگی، حکومت و جریان سیاسی را از درون تهی میکند و سرانجام، آن را به نابودی میکشاند. هرچه میزان نفوذ داخلی یک نظام و یا جریان سیاسی کمتر باشد، به همان میزان میزان وابستگی آن به خارج بیشتر خواهد شد.
افغانستان در تمام سطوح خود نمونهای از کشوری است که تاریخ سیاسی آن، همواره تحت تأثیر قدرتهای خارجی قرار داشته و حکومتها بهجای تکیه بر مردم، به اتکای خارجیها روی آوردهاند. احزاب به جایی تمرکز به نیازمندهای و بن بستهای کشور، شیدایی به ایدئولوژیهای رومانتیک بیگانه داشته اند. این روند، زمینهساز سقوط پیدرپی نظامهای سیاسی و کم رمق شدن احزاب و جریانهای سیاسی در این کشور شده است. هرگاه که آرایشهای بینالمللی تغییر یافته، نخستین قربانی آن، حکومتهای افغانستان بودهاند. به همین لحاظ است که در افغانستان همواره حکومتهای فصلی و جریانهای موردی بوجود آمده و از بین رفته اند.
طبیعی است تا زمانی که شکاف دولت-ملت و بیگانگی میان مردم و جریانهای سیاسی ترمیم نشود، مشروعیت شکل نگیرد، و سیاستها بر اساس منافع داخلی تدوین نشوند، افغانستان همچنان در چرخه وابستگی و سقوط نظامها و جریانهای شخصی گرفتار خواهد بود. تنها راه خروج از این وضعیت، ساختن نظامی است که نه از طریق زور، بلکه بر پایه مشروعیت مردمی و اقتدار داخلی، قدرت خود را اعمال کند و در عرصه جهانی از موقعیت یک بازیگر تأثیرگذار، نه یک ابزار وابسته، برخوردار باشد.