✍نوشته دکتر ارشاد؛ رئیس حزب شهروندان افغانستان
ساختارهای سیاسی در افغانستان نقشی تعیینکننده در شکلدهی به تحولات و سرنوشت کشور داشته و دارند. ازاینرو، ضروری است که ساختاری برای افغانستان طراحی شود که از کارآمدی لازم برخوردار بوده، واقعیتهای اجتماعی افغانستان را به رسمیت بشناسد و بتواند نیازهای متنوع جامعه را بهطور مناسب پاسخ دهد. تکثر قومی، مذهبی، زبانی و فرهنگی از عناصر بنیادین جامعه افغانستان هستند. ساختاری که این واقعیتها را در نظر بگیرد و ظرفیت پوشش مطالبات متکثر را داشته باشد، میتواند به گذار از بحرانهای گذشته و ایجاد امید برای آیندهای پایدار کمک کند. در غیر اینصورت، تلاش برای برونرفت از بحرانهای سیاسی و اجتماعی بینتیجه خواهد ماند.
مختصات یک ساختار کارآمد
پرسش اساسی این است که یک ساختار کارآمد چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟ بررسی همه ابعاد این موضوع نیازمند تحلیلهای عمیق و گسترده است، اما در این یادداشت، برخی از مهمترین شاخصههای یک ساختار کارآمد را به اختصار اشاره می کنم:
۱. توان استخراجی و بهرهبرداری از ظرفیتهای داخلی و خارجی
در هر نظام سیاسی، دو نوع ظرفیت اساسی وجود دارد: ظرفیتهای داخلی و ظرفیتهای خارجی. تاکنون، ساختارهای سیاسی در افغانستان نهتنها در تسهیل و بهرهبرداری از این ظرفیتها ناکام بودهاند، بلکه اغلب خود مانعی جدی بر سر راه بکار گیری این ظرفیتها بوده اند.
الف. ظرفیتهای داخلی
افغانستان به دلیل تنوع قومی، مذهبی و زبانی، ظرفیتهای عظیمی برای ایجاد یک ساختار پویا و کارآمد دارد. یک ساختار موفق، باید بتواند این تنوع را به یک مزیت استراتژیک تبدیل کند. پذیرش مشارکت واقعی و گسترده گروههای مختلف در نظام سیاسی، نهتنها مشروعیت و رضایت عمومی را افزایش میدهد، بلکه موجب تقویت همبستگی ملی میشود. یک ساختار کارآمد، نهتنها نباید مانعی برای ورود افراد با گرایشهای مختلف باشد، بلکه باید فعالانه زمینه جذب، مشارکت و بهرهگیری از ظرفیتهای آنها را فراهم کند. در افغانستان هیج گروهی میزبان و هیچ گروهی مهمان نیستند. مشارکت همگان به معنای این است که همه گروههای فعال در تمامی روندها حضور مالکانه داشته باشد. نگاه ابزاری یک عده از دیگران نمی تواند منجر به وضعیت مطمئن شود. تجربه تاریخی در افغانستان و عبرتهای ناشی از آن تأییده کننده این فرضیه است. در این جا فقط به چند نمونه اشاره میکنم:
• تبعیض ساختاری: در بسیاری از موارد، نظامهای پیشین افغانستان بهجای بهرهبرداری از تنوع قومی، آن را بهعنوان یک تهدید تلقی کردهاند. انحصارگرایی قومی و مذهبی باعث شده است که گروههای بزرگ اجتماعی از مشارکت در تصمیمگیریهای کلان حذف شوند، که این خود منجر به نارضایتی عمومی و درگیریهای داخلی شده است.
• مدیریت ناکارآمد منابع: در مناطق مختلف کشور، منابع طبیعی غنی وجود دارد که میتوانستند به نفع مردم مدیریت شوند، اما به دلیل فساد ساختاری، این منابع به انحصار گروههای خاص درآمده و در راستای منافع شخصی و گروهی به کار گرفته شدهاند.
• فیلترهای ورودی به حکومت: تجربه گذشته نشان داده است که بسیاری از افراد شایسته و متخصص، به دلیل عدم وابستگی به حلقههای قدرت، از ورود به مناصب کلیدی بازماندهاند. این امر باعث شده است که نظام سیاسی بهجای توانمندسازی نیروی انسانی، به بازتولید ناکارآمدیهای قبلی بپردازد.
ب. ظرفیتهای خارجی
در کنار ظرفیتهای داخلی، یک نظام سیاسی با ساختار موفق باید از فرصتهای خارجی نیز بهره بگیرد. در این راستا، دو نوع ظرفیت برای افغانستان در محیط بینالمللی قابل شناسایی است:
1. نیروی انسانی مهاجر:
میلیونها افغانستانی در کشورهای مختلف جهان زندگی میکنند که بسیاری از آنها به تحصیلات عالی، تجارب مدیریتی و سرمایههای اقتصادی دست یافتهاند. این افراد میتوانند نقش حیاتی در توسعه افغانستان ایفا کنند، اما بهرهگیری از ظرفیت آنها نیازمند سیاستگذاری فعال از سوی حکومت است. بسیاری از کشورها، از جمله چین و هند، با برنامههای بازگشت نخبگان، توانستهاند از ظرفیتهای مهاجران خود برای توسعه ملی استفاده کنند. اما در افغانستان، به دلیل عدم سیاستگذاری مؤثر، بسیاری از نخبگان افغانستانی در کشورهای دیگر باقی مانده و مشارکت آنها در توسعه کشور بسیار محدود بوده است. البته مشارکت دادن متخصصان به غیر از سهیم کردن تامی ها است که در طول دو دهه گذشته تابع فرمولهای خاص به انجام رسید و روند خاموش غارت افغانستان از رهگذر آن تعقیب شد.
2. نظام بینالمللی و فرصتهای آن:
افغانستان به عنوان یکی از اعضای جامعه بینالمللی، از فرصتهایی برخوردار است که یک ساختار سیاسی موفق میتواند از آنها بهره ببرد. تعامل مؤثر با سازمانهای بینالمللی، بهرهگیری از کمکهای توسعهای و جذب سرمایهگذاریهای خارجی، از جمله اقداماتی هستند که میتوانند در تقویت ثبات و توسعه کشور نقش داشته باشند. کشورهای مختلفی مانند کوریایی جنوبی، با استفاده از کمکهای بینالمللی، زیرساختهای خود را توسعه داده و اقتصادشان را تقویت کردهاند. اما در افغانستان، به دلیل نبود راهبردهای بلندمدت، کمکهای بینالمللی اغلب هدر رفت و تأثیر پایداری بر توسعه کشور نداشت و بلکه زمینه سقوط و فروپاشی را مساعد کرد.
بنابراین ساختارهای سیاسی در افغانستان باید بهگونهای طراحی شوند که توانایی بهرهبرداری از ظرفیتهای داخلی و خارجی را داشته باشند. تکثر قومی و مذهبی، نه تهدید، بلکه فرصتی برای توسعه ملی است. ساختاری که بتواند از این تنوع برای ایجاد انسجام ملی استفاده کند، شانس بیشتری برای موفقیت دارد. علاوه بر این، افغانستان نیازمند سیاستگذاری هوشمندانه در سطح بینالمللی است تا بتواند از فرصتهای جهانی برای توسعه و ثبات کشور بهرهمند شود نه اینکه ادعا کشورداری شود ولی افغانستان جزیره وحشت ساخته شود چه اینکه وضعیت فعلی همین است. طالبان ممکن است ادعای حکومتداری و… نمایند ولی نه تنها در محیط داخلی باب همه فرصتهای را بدست خودشان بسته کرده اند بلکه در محیط خارجی نیز تمام مجاری را مسدود نموده اند.
در دورههای مختلف، کشورهایی که توانستهاند به توسعه پایدار دست یابند، ساختارهای حکومتی خود را بر اساس واقعیتهای اجتماعی و اقتصادیشان بازطراحی کردهاند. تجربه کشورهای اروپایی نشان داده است که بهرهگیری از مدلهای دموکراتیک، ایجاد ساختارهای شفاف و پاسخگو، و استفاده از ظرفیتهای بینالمللی، میتواند منجر به پیشرفت پایدار شود.
در نهایت، مسیر دستیابی به یک ساختار کارآمد، از بازنگری در نظام سیاسی، حذف موانع ورود افراد توانمند، پذیرش تنوع و تقویت مشارکت عمومی میگذرد. بدون اصلاح ساختاری و بهرهگیری از تمامی ظرفیتهای ملی و بینالمللی، افغانستان همچنان درگیر بحرانهای مستمر باقی خواهد ماند. دلسوزان به آینده افغانستان با عنایت به این امور میتوانند مسیر نو را باز کند و مقدرات کشور را به گونه متفاوت از گذشته رقم بزنند. در غیر آن صورت وضعیت همان است که هست.