✍نوشته دکتر ارشاد؛ رئیس حزب شهروندان افغانستان
توان توزیعی؛ راهی به سوی همگرایی و ثبات
یکی از اساسیترین چالشهای نظام سیاسی در افغانستان، تمرکزگرایی بیش از حد در قدرت است. کنشگران سیاسی تمایل شدیدی به کنترل انحصاری تمامی حوزههای قدرت دارند و این امر به یکی از عوامل بحرانآفرین در کشور تبدیل شده است. نظامهای مبتنی بر انحصار، نهتنها همگرایی ملی را دشوار میسازند، بلکه مشروعیت و پایداری حکومت را نیز به خطر میاندازند. زمانیکه از تمرکزگرایی سخن به میان می آید و عوارض آن برجسته می شود، معنی آن این است که ساختار نظام سیاسی مشکل داشته و باید از نو تعریف شود. ساختاری برای آینده افغانستان طراحی شود که دیگر این مشکلات را نداشته باشد. شاید گروهی را نتوان یافت که از وضعیت افغانستان راضی باشد و بحران افغانستان را نبیند. نشانه های بحران در افغانستان آنچنان فراگیر و برآفتاب است که فقط گروههای تخدیر شده و افسون زده می توانند منکر آن باشند و اعلام رضایتمندی کنند.
مشکلات ناشی از تمرکز قدرت:
1. انحصارگرایی در سیاست و جامعه: فرهنگ سیاسی افغانستان را اگر یک امر خودانگیخته بدانیم که از دل مناسبات و رویه های رایج در افغانستان بیرون شده است، طبیعی است که عوامل زیادی ممکن است در این فرایند و شکل گیری فرهنگ سیاسی و فعال بودن آن در همه بخشها، موثر بوده باشد ولی یکی از عناصر مهم آن ساختارهای نظام سیاسی تاریخی در افغانستان است. انحصارگرایی و ساختارهای مبتنی بر تمرکز گرایی مطلقه، قواعدی را ایجاد کرده است که انحصار قدرت را به عنوان نماد توانمندی برای کنشگران تعریف کرده است، درحالیکه مشارکت جمعی و توزیع قدرت، نشانهای از ضعف تلقی میشود. این نگرش معکوس، فرهنگ سیاسی را وارونه ساخته و نگاه حذفی را نسبت به گروههای مختلف تبدیل به یک روند هنجاری کرده است. هنجار شدن حذف و ارتقای آن به یک فضیلت سیاسی زمانی متوقف می شود که حداقل در حوزه ساختاری برای آینده افغانستان فرمولهای متفاوت از گذشته در نظر گرفته شود. جابجایی در نرمهای سیاسی زمانی ممکن می شود که منابع تأثیرگذار بر فرایند شکل گیری فرهنگ سیاسی تغییر کند. ساختار غیرمتمرکز یکی از اساسی ترین گامهای است که علاوه برکارکردهای متفاوت دیگر، میتواند به شکل گیری فرهنگ سیاسی سالم در افغانستان نیز نقش ایفا کند.
2. بحران مشروعیت: در کشوری متکثر مانند افغانستان، هرگونه نگاه انحصارگرایانه، به معنای بهحاشیهراندن گروههای مختلف و در نتیجه، ایجاد بحران مشروعیت در حاکمیت است. برآفتاب است که نقش ساختار به صورت ایجابی و سلبی در خلق بحران مشروعیت و یا کمک به مشروعیت، انکار ناپذیر است. تجربه تاریخی نشان داده است که ساختار متمرکز و واسپاری قدرت و صلاحیت در یک بخش و حتی در دست یک فرد، به صورت اتوماتیک منجر به خلق بحران می شود. نظم سیاسی در افغانستان لزوما پایه های مختلف باید داشته باشد هیچگاه نمیتوان سقفی مطمئنی امنیتی و نظم را روی ستون واحد بنا کرد. در جامعه متکثر مثل افغانستان که گروههای قومی، زبانی و مذهبی مختلف در آن حضور دارند و هرکدام از این گروههای مدعی مشارکت هستند، درنظر گرفتن ساختار متمرکز به معنای درافتادن با همه آنها است. طبیعی است که در آن صورت اولین پیامدش، بحران مشروعیت خواهد بود. از این رو حل بحران مشروعیت، ممکن است تابع عوامل مختلف باشد ولی یکی از مهمترین عناصر آن ساختار غیر متمرکز سیاسی در افغانستان است. در غیبت ساختار غیرمتمرکز، بحران مشروعیت حتمی است. ممکن است این بحران باالقوه باشد و ممکن است پس از پایان یافتن آستانه تحمل جمعی، تبدیل به بحران باالفعل شود.
3. فقدان همگرایی ملی: تمرکز قدرت در دست یک فرد یا گروه، حس بیعدالتی و نارضایتی را در میان سایر گروهها تقویت میکند و مانع از شکلگیری انسجام و همگرایی ملی میشود. الگوی همگرایی در افغانستان به دلیل ذات کثرتگرایانه که دارد علی القاعده باید ارگانیکی باشد نه مکانیکی. تحمیل و پافشاری بر الگوهای مکانیکی در افغانستان به معنای غیر طبیعی ساختن یک امر طبیعی است. در این امر نیز ممکن است از نقش عوامل مختلف سخن گفت ولی طبیعی است که یکی از اساسی ترین متغیرهای تأثیرگذار ساختار سیاسی در افغانستان است. ساختار سیاسی در افغانستان میتواند همبستگی ارگانیکی را ممکن سازد و میتواند جلو آن را بگیرد. در همبستگی ارگانیکی، تنوع یک اصل است و همبستگی روی تنوع و تفاوتها ساخته می شود در حالیکه در همگراییهای مکانیکی، تنوع و تفاوت رد می شود و از تمامی ظرفیتها برای زدودن آن استفاده صورت میگیرد. در ساختار متمرکز افغانستان الگوی همبستگی همواره مکانیکی بوده است. تلاش حاکمان افغانستان این بوده است که همگرایی اجتماعی و سیاسی را از طریق یکدست کردن جامعه تعقیب نمایند. تنوع و تفاوتها را حذف کنند و همه را در قالب یک فرمول در آورده و از یک آدرس همه گروههای اجتماعی سوق و اداره شود. ناکامی افغانستا در حوزه همگرایی به همینجاها بر می گردد. تا زمانیکه الگوی همبستگی فرق نکند، دستیابی به همگرایی ارگانیکی ناممکن است و تا زمانیکه همگرایی ارگانیکی ناممکن باشد، یعنی همگرایی ملی با الزامات که دارد ناممکن است.
4. نظام اداری ناکارآمد: ساختارهای اجرایی که بر اساس تمرکزگرایی طراحی شده باشد، بهصورت خودکار منجر به فساد، ناکارآمدی و توزیع ناعادلانه منابع و فرصتها خواهند شد. این فرضیه علاوه بر اینکه در چارچوب تئوریهای این حوزه قابل توضیح است، تجربه عملی و فساد فراگیر در نظامهای اداری افغانستان نیز تأیید کننده آن نیز می باشد. نیازمندیهای افغانستان به اندازه افغانستان است. چهل میلیون افراد نیازمند با مطالبات و نیازهای متنوع، تمهیدات متناسب کار دارد و این کار جز با فعال کردن همه ظرفیتها و به رسمیت شناسی تمام پتانسیلها از راه دیگر ممکن نیست. طبیعی است که شناسایی و فعال کردن ظرفیتهای جمعی و آدرسهای مختلف از طریق تمرکزگرایی ناممکن است. اساسا ساختار متمرکز فاقد ظرفیت و توان استخراجی تمامی منابع انسانی و اداری است. در ساختار متمرکز، فعال کردن همه بخشهای اداری و به کارگیری همه قوتها یک امر ممدوح نیست بلکه تمرکز و انحصار صلاحیتها در یک بخش و واسپاری آن در دست یک فرد و غیر فعال ساختن سایر بخشها و به رسمیت نشناختن پتانسیل دیگران، قاعده رایج آن است. برآفتاب است که چنین روندی به معنای خلع سلاح کردن اداره و تهی ساختن بروکراسی از ظرفیت لازم برای مواجه با نیازمندیهای کشور است.