✍نوشته دکتر ذاکرحسین ارشاد؛ رئیس حزب شهروندان افغانستان
عوامل نفوذ:
نفوذ در یک نظام یا روند سیاسی زمانی ایجاد میشود که مشروعیت آن نزد مردم به رسمیت شناخته شود. بهعبارتدیگر، هر عاملی که موجب خلق مشروعیت شود، بهطور طبیعی عامل نفوذ نیز خواهد بود. در نظامها و روندهای دموکراتیک، مشروعیت و نفوذ از اراده مردم و رضایتمندی آنها ناشی میشود. اما اینکه چه عواملی میتوانند رضایتمندی عمومی و درنتیجه نفوذ یک نظام یا روند سیاسی را تضمین کنند، به شرایط اجتماعی، فرهنگی و تاریخی جامعه بستگی دارد. صورت دیگری این بحث را با استفاده از صورت بندی ماکس وبر در باب عوامل مشروعیت می توان مورد توجه قرار داد.
عوامل مؤثر در ایجاد نفوذ:
1. عوامل عقلانی
یکی از اصلیترین عوامل ایجاد مشروعیت، عوامل عقلانی است البته که شکل انضمامی آنکارآمدی در مدیریت و اجرای سیاستها است که در پرتو حاکمیت قانون به اجرا گذاشته می شود. نظام یا روند سیاسی زمانی از نفوذ برخوردار میشود که بتواند بهطور مؤثر نیازها و مطالبات مردم را در پرتو حاکمیت قانون، رویه های عینی، شفاف و مبتنی بر عدالت استحقاقی برآورده سازد. این امر شامل ارائه خدمات عمومی عادلانه، تأمین امنیت همگانی، توسعه اقتصادی، ایجاد فرصتهای شغلی برابر و پاسخگویی به مشکلات اجتماعی است. در جوامع دموکراتیک، کارآمدی بهعنوان یکی از شاخصهای اصلی مشروعیت و نفوذ شناخته میشود. اگر روند و نظامی نتواند به وعدههای خود عمل کند یا ناکارآمد باشد، بهسرعت نفوذ خود را از دست خواهد داد. شروع یک روند ناکارآمد به معنای شروع زوال آن است. البته که این وضعیت در افغانستان بدلیل تنوع و تکثر قومی، دینی، زبانی و… ، شرایط خاص خود را دارد و شاید باتفاوتی اندکی نسبت به جاهای دیگر قابل ارزیابی باشد. در افغانستان هرگاه روند و نظام سیاسی قادر شود که به تنوعات جامعه پاسخ درخور بدهد، به جای سماجت بر رندی گرایی سیاسی، در صدد ارتقای قدرت اقناعی خود باشد، آن زمان است که از کارآمدی برخوردار شده و توان نفوذ خود را در سطح جامعه تضمین میکند.
کارآمدی یک عنصر صرفا ذهنی نیست بلکه حیثیت انضمامی آن بیشتر است. روندها و نظامهای سیاسی علاوه براینکه در مقام نظر، پایبستهای نظری محکم و قابل دفاع باید داشته باشد هرگاه در مقام عمل نیز بتواند کارآمد باشد و کارآمدی اش، در تمام سطوح جامعه تضمین باشد، آن زمان است که از نفوذ برخوردار می شود. در غیر آن صورت، ضمن اینکه نفوذ خود را از دست خواهد داد، زمینه فروپاشی خود را بدست خود آماده ساخته و مردم را نیز نسبت به کلیت سیاست بدبین می سازد. مثال عینی این فرضیه در نظام و روندهای سیاسی افغانستان به صورت ایجابی و سلبی وجود دارد. در افغانستان هم نظامهای سیاسی تجربه شده و هم روندهای سیاسی متأسفانه در دو بخش قابل قسمت هستند. یکی نظام و روندهای که هم از نظر نظری و هم از نظر عملی با مشکل مواجه هستند مثل رژیم طالبان. دوم نظام و روندهای که از نظر نظری خوبند ولی در مقام عمل مشکل دارند. شاید بخش قابل توجه از روندها، جریانهای سیاسی و پاره از نظامهای سیاسی تجربه شده در افغانستان مصداق همین صورت دوم باشد. به هر حال هردو نوع قادر به خلق نفوذ نمی باشند و زمانیکه نفوذ وجود نداشته باشد، محکوم به زوال خواهد بود.
۲.عوامل ایدئولوژیکی و نقش قومیت در نفوذ سیاسی
در اکثر موارد، باورهای ایدئولوژیکی به عنوان منبعی قدرتمند برای نفوذ در یک نظام یا روند سیاسی عملکرده و میکنند. هرگاه یک نظام یا روند سیاسی بتواند با ایدئولوژی و ارزشهای مشترک مردم و بهخصوص جماعتهای قومی هماهنگ شود، بهطور طبیعی گویا از نفوذ بیشتری برخوردار خواهد شد. این ایدئولوژیها شامل باورهای قومی، مذهبی، زبانی، سمتی و حتی فرهنگی میشوند. در جوامع سنتی، مطابق با نظریات ماکس وبر، مردم تمایل دارند که مجموعه فاکتورهای سنتی را بهعنوان منابع مشروعیتساز در نظر بگیرند. طبیعی است که سنتی ترین پارامترهای حاکم بر مناسبات جوامع سنتی عناصر چون قوم، مذهب، زبان و… است. باحاکم بودن این پارامترها، اغلب ارزیابیهای عقلانی به حاشیه رانده شده و جلوههای رومانتیک و ایدئولوژیکی برجسته می شوند. طبیعی است که در این وضعیت تمامی پرسشهای رهایی بخش از مردم گرفته شده و آنها بدون درنظرگرفتن کارآمدی و بدون توجه به منطق عقلانی، به پذیرش و حمایت از نظام یا روند سیاسی روی میآورند.
ایدئولوژی یا جبر پنهان؟
در یک صورت بندی این نوع مواجهه با ایدئولوژی به “جبر ایدئولوژیکی” تعبیر میشود. در این جبر، سه وجه اصلی قابلتشخیص است:
1. مجبور بودن تحت پوشش اختیار: افراد بهظاهر با اراده و اختیار خود تصمیمگیری میکنند، اما درواقع تحت تأثیر ایدئولوژی، به انجام کارهایی مجبورند که حتی از این اجبار آگاهی ندارند.
2. از دست دادن بصیرت عقلانی: افراد در دام افسون ایدئولوژی، بصیرت و ظرفیتهای عقلی خود را از دست میدهند و بهعنوان یک مجبور، تن به پذیرش دیکتههای اغلب غیرعقلانی ایدئولوژی میدهند.
3. ماهیت گسترده ایدئولوژی: ایدئولوژیها لزوماً به باورهای دینی یا مذهبی محدود نمیشوند، بلکه تمام انواع ایدئولوژیها، از جمله قومیت، زبان، مذهب و حتی تعلقات سمتی را شامل میشوند.
قومیت بهعنوان ایدئولوژی مسلط در افغانستان
در افغانستان، قومیت بهعنوان یکی از شایعترین و قدرتمندترین ایدئولوژیها عمل میکند که اغلب سنجش عقلانی را از افراد میرباید. تعلقات قومی نهتنها ترجیحات افراد را شکل میدهد و روابط اجتماعی را نیز تنظیم مینماید. بلکه بهعنوان منبع اصلی آگاهی نیز عمل میکند، بهعبارتدیگر، نظام آگاهی، ترجیحات و حتی آرایشهای اجتماعی در افغانستان بهشدت تحت تأثیر نسبتهای قومی هستند. فهم و افق تصوری افراد در جامعه برساخته هویت و تعلقات قومی آنها است. رنج و خوشی افراد جامعه، بهره مندی و محرومیت از امتیازات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، حتی نظام ارزشی گروههای اجتماعی تابع ترجیحات قومی آنها می باشد. از این رو باید گفت که در افغانستان، قومگرایی تنها یک امر سیاسی نیست، بلکه یک پدیده فرهنگی، اجتماعی و روانشناختی است که ایماژها، تصورات و درک متقابل میان افراد را نیز تحت تأثیر قرار میدهد. کانونهای جامعهپذیری، با الگوهای غالب قومی، افراد را پرورش میدهند و این امر باعث میشود که گرایشهای قومی بهطور عمیقی در ذهنیت افراد نهادینه شود.
قومیت و مشروعیت در افغانستان
در افغانستان، مشروعیت یک نظام یا روند سیاسی اغلب بر مبنای قومی بودن آن تعریف میشود. این نوع مشروعیت بهجای آنکه بر اساس کارآمدی یا دستاوردهای عینی سنجیده شود، بر اساس هویت قومی فاعل آن تعیین میشود. در این رویکرد، مهم نیست که چه اقدامی انجام شده است؛ بلکه مهم این است که چه کسی آن اقدام را انجام داده است. بنابراین، در افغانستان داوری درباره اقدامات و سیاستها بیشتر به فاعل آنها بستگی دارد تا به نتایج و پیامدهای واقعی آنها.
این وضعیت واکنشهای اجتماعی را نیز تحت تأثیر قرار میدهد. حمایت یا مخالفت با رویدادها و شخصیتها نه بر اساس عملکرد یا کارآمدی آنها، بلکه بر اساس تعلقات قومی آنها شکل میگیرد. این مسئله نهتنها در سیاست بلکه در عرصههای ورزشی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی نیز بهوضوح مشاهده میشود. برای مثال، حمایت یا عدم حمایت از کنشگران سیاسی، پیشاهنگهای علمی، تیمهای ورزشی، کارآفرینان اقتصادی و حتی هنرمندان، بیشتر تابع هویت قومی آنها است تا تواناییها و دستاوردهای واقعیشان. وجود قهرمانان بی شمار به تعداد اقوام و گروههای اجتماعی در افغانستان در ریشه در همین واقعیت دارد. وجود قهرمانان قومی، به معنای برجسته بودن مرزهای تسخیرناشده ی غیریت است که در این کشور هنوز که هنوز نقش اساسی دارد و توان مهار آن نیز وجود ندارد.
واگرایی اجتماعی و بحران هویت ملی
این نوع قومگرایی غیریت سازانه، بهجای آنکه به همگرایی و وحدت اجتماعی منجر شود، واگرایی اجتماعی و بحران هویتی را تشدید میکند و فرصت دسیتبابی به وحدت ملی را ممتنع می سازد. در افغانستان، بهجای آنکه اقدامات بر اساس کارآمدی و منافع ملی و در مقیاس کل کشور ارزیابی شوند، بر اساس فاعل قومی آنها قضاوت میشوند. این امر باعث شده است که جامعه بهجای تمرکز بر اصل عمل، به هویت انجامدهنده آن توجه کند و هر اقدام شتاب واگرایی را بیش از پیش بسازد.
بنابراین در افغانستان، قومگرایی بهعنوان یک ایدئولوژی مسلط، مبنای مشروعیت و نفوذ سیاسی را تعیین میکند. این پدیده نهتنها در سیاست، بلکه در تمامی سطوح اجتماعی و فرهنگی نیز تأثیرگذار است. ازاینرو، هرگونه تلاش برای ایجاد ثبات و وحدت ملی در افغانستان باید بهطورجدی به مسئله قومگرایی بپردازد و بهجای تکیه بر مشروعیت قومی، به سمت کارآمدی، شفافیت و پاسخگویی حرکت کند. در غیر این صورت، هرگونه نظام یا روند سیاسی که بر اساس هویت قومی بنا شود، بر روی گسلهای اجتماعی و آشوبهای بالقوه استوار خواهد بود که بهسرعت آماده انفجار هستند. در این صورت طبیعی است که توان نفوذ، از منزلت اصلی خود می افتد و عملا به یک جزیره خاص مربوط می شود. این نوع نفوذ نه تنها بنیانهای اصلی پایداری را برای روند به ارمغان آورده نمی تواند بلکه خود ماشین واگرایی را سرعت خواهد بخشید. نفوذی می تواند به عنوان طاقت یک روند و نظام عمل کند که قلمرو گستره آن در سطح کشور و متعلق به همگان شود و این کار زمانی ممکن است که معیار داوری کارآمدی و خود عمل باشد تا کننده و فاعل آن. نفوذ یک روند بدلیل مفیدیت و کارآمدی آن در نظر گرفته شود نه به اعتبار بانیان آن.