غیریت‌سازی یا فریب نقابدار در افغانستان!

در افغانستان، همان‌طور که در بخش پیشین ذکر شد، همگرایی‌ها به‌جای اینکه بر مبنای اشتراکات و منافع جمعی شکل بگیرند، همواره روی گسل‌ها، شکاف‌ها، و غیریت‌سازی‌های خصومت‌آمیز بنا می‌شوند. این رویکرد، اگرچه ممکن است به‌طور مقطعی و تاکتیکی کارآمد به نظر برسد و اهداف کوتاه‌مدتی را تأمین کند، اما هیچ‌گاه نمی‌تواند به ایجاد یک نظم استراتژیک و پویایی ارگانیک در جامعه منجر شود. به عبارت دیگر، در جامعه‌ای که بر اساس غیریت و دشمنی شکل گرفته باشد، تحقق ثبات پایدار و عادلانه ممتنع خواهد بود.
غیریت‌سازی یا شعله‌ور کردن نفرت به‌جای همزیستی
طرح‌ریزی هرگونه همگرایی یا نظم اجتماعی که بر شکاف‌های اجتماعی، هویتی، و غیریت‌سازی بنا نهاده شود، به معنای مستقیم برافروختن شعله‌های نفرت و دشمنی میان گروههای اجتماعی و قومی است. این رویکرد، نه‌تنها زمینه‌ساز صلح و ثبات نیست، بلکه ظرفیت‌های بالقوه برای همگرایی پایدار و ارگانیک را از بین می‌برد. در چنین جامعه‌ای، دشمن‌تراشی و خصومت‌انگاری به‌عنوان یک الگوی مسلط عمل می‌کند و این روند، نظم اجتماعی را به چرخه‌ای از نفرت، جدال، و جنگ مداوم سوق می‌دهد. راز فعال بودن نفرتهای قومی در میان همه طرفها و استفاده از هرگونه سوژه ی مربوط و یا نا مربوط برای برجسته سازی این غیریت و شکاف، ریشه در همین روند دارد و تا زمانیکه وضعیت عمومی و مناسبات جمعی غیریت سازانه تعریف گردد نباید انتظار همگرایی راستین را از جامعه داشته باشیم. انتظار همگرایی راستین در این وضعیت مثل انتظار سیب از درخت بید خواهد بود. همه میدانیم و تجربه کرده ایم که هرگونه همگرایی حماسی و موقتی که از دل این رویکرد متولد شود، به شدت شکننده و سطحی خواهد بود. زیرا این نوع همگرایی بر مبنای تخریب دیگری و ایجاد ترس از “غیر” شکل می‌گیرد و این ترس به محض کاهش یا از بین رفت، همگرایی ظاهری را نیز نابود می‌کند.
خطرات پنهان غیریت‌سازی؛ از تعطیل کردن عقلانیت تا تشدید بهره‌کشی
غیریت‌سازی، به‌عنوان یک ابزار رفتاری، نه‌تنها موجب تعمیق شکاف‌های اجتماعی می‌شود، بلکه عوارض جانبی خطرناکی را نیز به همراه دارد که معمولاً از دید عموم پنهان می‌مانند. برخی از این پیامدها را به شکل ذیل می توان اشاره کرد:
۱. تعطیل کردن روندهای عقلانی و اندیشیدن جمعی
یکی از مبانی اساسی غیریت‌سازی، عاطفی‌سازی حداکثری جامعه است. در این رویکرد، به‌جای اینکه مناسبات اجتماعی و سیاسی بر اساس تفکر عقلانی و استراتژیک شکل بگیرد، بر پایه هیجان و احساسات حماسی بنا می‌شود. ترس و خطر دشمن به‌شکلی بزرگ‌نمایی می‌شود که فضای جامعه برای تأمل عقلانی و تصمیم‌گیری منطقی تنگ و مسدود می‌شود. در چنین فضایی، افراد و گروه‌های اجتماعی مجال اندیشیدن و سنجش استراتژیک را پیدا نمی‌کنند. بحران‌ها و تهدیدهای بزرگ‌نمایی‌شده، جامعه را به واکنش‌های فوری و غیرعقلانی سوق می‌دهد. این تعطیلی عقلانیت، فضایی ایده‌آل برای سوءاستفاده‌گران فراهم می‌کند که با فریب نقابدار، جامعه را در راستای منافع خود به کار گیرند.
۲. حاکمیت الگوی فریب و سوءاستفاده
غیریت‌سازی به‌مثابه فریب نقابدار، جامعه را به بازیچه‌ای در دست گروه‌های قدرت تبدیل می‌کند. در چنین نظامی، مردم به جای اینکه بازیگران اصلی تصمیم‌گیری باشند، به ابزاری برای تأمین منافع گروه‌های کوچک و صاحب امتیاز تقلیل می‌یابند. این گروه‌ها به‌جای ایجاد شرایط مناسب برای تفکر عقلانی، از ترس و احساسات جامعه برای تقویت موقعیت خود بهره‌برداری می‌کنند. در این الگو، همگرایی واقعی و ارگانیک هیچ‌گاه امکان‌پذیر نیست، زیرا جامعه همیشه در حال بازیابی دشمنان جدید و تکرار چرخه دشمنی است. مثالهای این ایده را همه ما در مناسبات و تجارب شخصی خود در افغانستان به کرات تجربه کرده ایم. کافی است که یک نگاه سریع به شرایط عمومی و الگوهای رفتاری که مناسبات جمعی را در جامعه می سازد، صورت بگیرد، همه چیز روشن خواهد شد.
چرخه بی‌پایان سوءاستفاده گری و فروپاشی اجتماعی
جامعه‌ای که در آن غیریت‌سازی به یک اصل مسلط تبدیل شود، به‌طور مداوم در چرخه‌ای از سوءاستفاده و بحران قرار می‌گیرد. چنین جامعه‌ای از تفکر استراتژیک محروم می‌شود چون تمام توجه به دشمن‌های فرضی یا واقعی معطوف می‌شود. همواره در معرض بهره‌کشی قرار دارد چون گروه‌های حاکم با ابزار غیریت‌سازی، کنترل افکار عمومی را در دست دارند. از پیشرفت باز می‌ماند چون منابع انسانی و مادی جامعه به‌جای سرمایه‌گذاری در توسعه، در مسیر جنگ، خصومت، و مقابله با “غیر” صرف می‌شود. بسیار واضح است زمانیکه چرخه سوی استفاده گری فعال باشد، نوبت به شکل گیری یکه جامعه فراهم نمی شود زیرا هرجامعه لزوما پایه های ارزشی مشترک زیادی دارد که همه همگراییها روی آن بنا می گردد ولی گروههای مختلفی که به لحاظ جغرافیا مشترک باشد ولی ارزشهای آنها در چند قطب قرار داشته باشد، یعنی اینکه هیچگاه نوبت به جامعه واحد پیش نمی آید. اگر احیانا به صورت صوری هم از جامعه واحد سخن گفته می شود، این روند نیز در مرور زمان و با پیشامدهای دشمنی های ساخته شده، عملا مصادره شده و جامعه را با فروپاشی مواجه می سازد. واگرایی مزمن که فعلا در افغانستان وجود دارد و به هر بهانه ی یک قوم، قومی دیگر را تا مرز تحقیر متهم کرده و به حاشیه می برد و هرکدام نشاط جمعی خود را در رنج دیگری جستجو می کند، یعنی اینکه جامعه فروپاشیده است و عملا جامعه واحد با ارزشهای نهادمند واحد وجود ندارد.
پیشنهادات:
مدل غیریت‌محور که همگرایی‌ها را بر اساس دشمن‌تراشی و خصومت تعریف می‌کند، به‌طور قطع محکوم به شکست است. چنین مدلی، تنها در کوتاه‌مدت می‌تواند برای کارگردانانش کارآمد باشد و در بلندمدت، به فرسایش اجتماعی، کاهش اعتماد عمومی و تداوم بحران‌های ساختاری منجر خواهد شد. برای عبور از این چرخه معیوب، ضروری است که جامعه به سمت الگوهایی حرکت کند که بر مبنای اشتراکات واقعی، منافع جمعی و احترام متقابل شکل گرفته باشند. این امر مستلزم چند چیز است:
1. احیای عقلانیت: ایجاد فضای لازم برای تأمل جمعی و تفکر استراتژیک. احیای سنت اندیشیدن در جامعه و ارزیابی امور براساس شاخصهای عینی و عبور از تارتوهم هیجان و دیگر ستیزی. در جامعه ی که مبنای رفتار جمعی را هیجان و حماسه های اسطوره ی تشکیل میدهد، عاقبت آن برافتاب خواهد بود و نتیجه ملموس آن چیزی می شود که فعلا افغانستان نام دارد.
2. تغییر روایت‌ها: کاهش تأکید بر دشمنی و برجسته کردن نقاط اشتراک. متأسفانه الگوهای مسلط بر مناسبات جمعی و روایتهای که امور را تحت کنترل خود دارد، نه تنها در راستای منافع افغانستان نیست بلکه بحران را تشدید می کند. به نظر میرسد روایت های تربیتی در کانونهای جامعه پذیری افراد در افغانستان از نو تعریف شود. باید اذعان کرد که افراد در پرتو این روایتها، خودمختاری لازم برای برخی از انتظارات را ممکن است نداشته باشند ولی زمانیکه روایت همگرایانه جایگزین روایتهای خصمانه شود، آن زمان است که میتوان به آینده متفاوت امیدوار شد.
3. جلوگیری از بهره‌ کشی سیاسی: جلوگیری از استفاده ابزاری از احساسات و هیجان‌های اجتماعی. همه میدانیم که جامعه و همه گروههای قومی متأسفانه تاحدودی اسیر الیگارهای سیاسی اند. جنگ و صلح افغانستان در دست آنها است. هر وقت آنها بخواهند اقوام را با همدیگر گلاویز کرده و مصروف جدالها و خصومتها می کنند و در یک وقت دیگر ممکن است به صورت موقتی، منافع آنها همگرایی را ایجاب کند، همه اقوام در افغانستان باهم برادر می شوند و از سرنوشت واحد سخن به میان می آید.
4. تقویت نهادهای شهروند محور: ایجاد زیرساخت‌هایی که به توسعه آگاهی و تحمل‌پذیری اجتماعی کمک کنند. تاکنون نهاد متأسفانه کمتر به مردم افغانستان کمک کرده است. نهادها که باید برخی از مشکلات را حل بسازند، تجربه تاریخی نشان میدهد که خود آنها تبدیل به مشکلات کور جامعه شده اند. شاید عوامل مختلف در این امر دخیل باشد ولی مهمترین آن این است که نهادها نامهای مستعار فرد خاص بوده اند. هم چناکه خود آن فرد یا افراد معضل جامعه به حساب می آیند، پرواضح است که نهاد آنها نیز همین وضعیت را میتواند داشته باشد. به نظر میرسد ساخت و تقویت نهادها به معنای واقعی کلمه که دارای ساختار و تشکیلات است و براساس اصول شهروندی در افغانستان شکل گرفته اند میتواند راه رهایی از این بن بستها به حساب آیند.
بدین ترتیب باید گفت که غیریت‌سازی در افغانستان، اگرچه به‌عنوان ابزاری تاکتیکی از سوی کارگردانان خاص به‌کار گرفته می شود اما برایند واقعی آن، زیان جامعه، فروپاشی اجتمای و عدم شکل‌گیری همگرایی و پایدار واقعی است. تا زمانی که این الگو بر جامعه مسلط باشد، نه‌تنها از ایجاد ثبات پایدار خبری نخواهد بود، بلکه بحران‌ها و فجایع انسانی همچنان ادامه خواهند داشت. برای خروج از این وضعیت، نیازمند بازاندیشی در الگوهای اجتماعی و سیاسی هستیم. جامعه افغانستان باید به سمت مدل‌هایی جدید حرکت کند که به‌جای غیریت و خصومت، بر پایه اشتراکات و همزیستی بربنیاد شهروندی شکل گرفته باشند. تنها در این صورت است که می‌توان از چرخه بحران و سوءاستفاده عبور کرد و به ثبات و پیشرفت دست یافت.
کپی از صفحه دکتر ذاکرحسین ارشاد

درباره ی Ashraf Sarem

مطلب پیشنهادی

نماینده حزب شهروندان افغانستان در سومین کنفرانس فرانکفورت آلمان

حزب شهروندان افغانستان، با توجه به تعهد عمیقی که نسبت به سرنوشت مردم خود دارد، …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *