الگوی ملتسازی و نقش آن در سقوط نظامهای سیاسی در افغانستان
افغانستان کشوری با تنوعات قومی، فرهنگی و زبانی گسترده است. این کشور به صورت طبیعی دارای ذات و بافت متکثر میباشد. با اینحال، فرهنگ هژمون و الگوهای ملت سازی در این کشور همواره تحت تأثیر سیاست انحصارگرایانه قرار داشته است. الگوی ملت سازی، قبل از آنکه به عنوان یک امر خود انگیخته از دل مناسبات طبیعی و متکثر جامعه بیرون شده باشد، بیشتر ساخته و پرداخته دستگاه انحصارگرایانه قدرت و نظام سلطه بوده است. طبیعیاست که این نوع الگو، به صورت قسری و غیرطبیعی تنها تا زمانی کارکرد میتواند داشته باشد که نیروهای خارجی پشتیبان آنها باشد و هرگاه این نیروی بیرونی تمام شود نظام هم با فروپاشی روبرور میشود. راز سقوط نظامهای سیاسی در افغانستان نیز همین است. مطابق تجربه تاریخی، این نیروهای تزریقی بیرونی توانستهاند به طور میانگین عمر نظامهای سیاسی افغانستان را تنها در حدود دو دهه حفظ نمایند، اما پس از ختم پشتیبانی بیرونی و خروج این نیروها، نظامها به سرعت فروپاشیدهاند.
به همین دلیل، الگوی ملت سازی قادر نشده که جان جامعه را تسخیر کند و به صورت اقناعی یک توان نگهدارنده داخلی برای نظام خلق کند. از همین رو باید گفت که سقوط نظامهای سیاسی در افغانستان امر پیشبینیشده و قابل انتظار بوده و هست. اساسا در چنین شرایطی، پایداری و ماندگاری نظام سیاسی ناممکن به نظر میرسد و الگوهای ملت سازی که متأثر از قواعد سیاسی انحصارگرایانه است هم نمیتواند کمکی بکند و بلکه خود به روند ستیز و فروپاشی نظام کمک میکند.
بنابراین در کشورهای مانند افغانستان که در آن یک امر قسری و متناقض با ذات جامعه، فرمانروایی کرده است، فقط یک راه چاره وجود دارد و آن تغییر در سیاست و قواعد سیاسیاست. تصحیح قواعد سیاسی متناسب با ذات کثرتگرایانه افغانستان، میتواند مسیر را هموار بسازد و مقدرات عمومی را تغییر دهد و وضعیت قسری را به وضعیت طبیعی بدل کند. ما قبل از هرچیز نیازمند یک اراده واقعی سیاسی برای زیست مشترک هستیم. آیا کنشگران سیاسی عزم زیست باهمی را در کشور دارند؟
بدین ترتیب در بحث ملتسازی، باید گفت که الگوی فرهنگیکه متأثر از سیاست قسری در افغانستان است نمیتوانند موفق باشد. فرهنگ برآمده از سیاست قسری اگر به عنوان یک پدیده تأثیرگذار توانایی ایجاد نظم و ثبات را میداشت، شاهد فروپاشیهای مکرر نبودیم. بنابراین، افغانستان به الگوهای سیاسی متناسب با ذات کثرتگرایانه خود نیاز دارد. در این نگاه، سیاستمداران باید اراده همزیستی را در یک جامعه متکثر ایجاد و تقویت کنند و هیچ مانعی بر سر راه این همزیستی به رسمیت شناخته نشود.
این دیدگاه در ادبیات توسعه به عنوان نگرش توسعهگرا شناخته میشود. دیدگاه توسعهگرا، فقط به یک چیز فکر میکند و آنهم توسعه و ماندگاری و فایق آمدن به بحران و ستیز است. دلسپاری به توسعه و پیشرفت کشور وقتیکه وجود داشت خود بخود ذات متکثر جامعه به رسمیت شناخته میشود. یکی از مهمترین کارکردهای چنین رویکرد، تولید فرهنگ جدید و شکلدهی به جهتگیریهای ذهنی میان گروههای مختلف جامعه براساس فرمول جدید است. به جای تمرکز بر ستیزهجویی و غیریتسازی، گروههای مختلف باید به سوی وحدت دموکراتیک و همزیستی مسالمتآمیز حرکت کنند.
بنابراین در افغانستان، برای دستیابی به ثبات و پایداری، لازم است الگوی ملتسازی از چارچوبهای فرهنگی رایج فراتر رفته و به سمت الگوهای سیاسی توسعهگرایانه ارتقا یابد. با استفاده از چنین الگوها و با ایجاد دیدگاه جدید سیاسی، میتوان به مرور زمان صلح و ثبات پایدار را در کشور تضمین کرد. تا زمانیکه چنین کار نشود، صلح و ثبات ناممکن است.